عمارت کیم p۴
ویو ا.ت
منو برد یه جای دیگه داشتم از پله ها میرفتم بالا درواقع بزور میکشیدتم دیدم داره میره سمت اتاقش خدا بخیر کنه
درو باز کرد و دستمو ول کرد و گفت
تهیونگ:برو بشین(سرد)
ا.ت:ب...ب..باشه(ترس شدیدددددد)
تهیونگ:برای چی فالگوش وایساده بودی؟(عصبی و سرد)
ا.ت:به خدا داشتم میرفتم پایین که دیدم صدای گریه میاد خواستم ببینم کیه چون فکر کردم یه غریبس که درو باز کردی و ....(بقیش رو ساکت شد)
تهیونگ:که افتادی رو من(عصبی و سرد)
ا.ت:اوهوم...ولی حواسم نبود به خدا غلط کردم اگه بخوای زندانیم کنی و غذا ندی عیب نداره اگه تو خونه نگهم داری و مجبورم کنی همه جارو عیب نداره فقط منو ننداز تو آب استخر تا خفه بشم
تهیونگ:حاظری اینجوری تنبیه بشی ولی نندازمت تو استخر؟
ا.ت:اوهوم به خدا هر تنبیهی رو حاظرم فقط اون استخر نه
تهیونگ:هر تنبیهی جز استخر؟
ا.ت:اوهوم...حتی اگه بخوای کتکم بزنی مثل اون دختره خونی بشم هم عیب نداره (آروم و ترسیده)
تهیونگ :جلاد که نیستم الکی خدمتکارام رو بزنم و تنبیه کنم کاری کرد که تنبیهش کردم سر چیز مسخره که اینجوری تنبیه نمیکنم (سرد)
ا.ت:خ..خ..خب ...چی میشه به من ...
تهیونگ:تو؟....اوممم اینبار رو میبخشمت وای دفعه بعد بخشش ندارم (جدی و سرد)
ا.ت:مرسی ممنون ببخشید دیگه تکرار نمیکنم
بعد با ترس از اتاق اومد بیرون و رفت پایین پیش اجوما
اجوما:چیشدع؟
ا.ت:هوففف هیچی خوبم میخوام آشپزی کنم میشه؟
اجوما:آره هرکاری میخوای بکن من دارم میرم یکم استراحت کنم چیزی خواستی بهم بگو تو حیاطم
ا.ت:باشه مرسی
ویو ا.ت
رفتم شیر موز درست کردم و دسر شکلاتی و دوتا مرغ شکم پر و نودلیت و پیتزا و پاستا زیاد درست کردم نمیدونم چرا رفتم همرو رو میز چیدم حواسم به اطرافم نبود و داشتم با خودم حرف میزدم بلند بلند
ا.ت:بنظر خوشمزس؟اجوما خوشش میاد؟اینجا کسی از غذاهای من خوشش میاد؟تهیونگ چی؟کوک چی؟جیمین چی؟نه اونا خوششون نمیاد منم خجالت میکشم بهشون بگم بیان که بخورن و یوقت بد باشه فک نمیکردم که اون منو ببخشه و زندم بزاره دلم برای مامانبزرگ تنگ شده🥺هوففف بیخیال ا.ت
من از مافیا ها متنفرم چون
کوک:واییییییییییی شیر موز
ویو ا.ت
با صدای کوک قلبم وایساد که دیدم تهیونگ روبه روم وایساده از خجالت آب شدم و رفتم زیر زمین واییی آبرومون رفت دیدم تهیونگ و جیمین و کوک نشستن تا بخورن همونجا وایساده بودم که از لبخند کوک و جیمین فهمیدم خوششون اومده به تهیونگ نگاه کردم
تهیونگ:خیلی خوبه حداقل یه کار بلدی
ا.ت:خیلی کارای دیگه هم بلدم(عصبی کیوت)
تهیونگ:باشه
ا.ت:امیدوارم خوشتون بیاد
منو برد یه جای دیگه داشتم از پله ها میرفتم بالا درواقع بزور میکشیدتم دیدم داره میره سمت اتاقش خدا بخیر کنه
درو باز کرد و دستمو ول کرد و گفت
تهیونگ:برو بشین(سرد)
ا.ت:ب...ب..باشه(ترس شدیدددددد)
تهیونگ:برای چی فالگوش وایساده بودی؟(عصبی و سرد)
ا.ت:به خدا داشتم میرفتم پایین که دیدم صدای گریه میاد خواستم ببینم کیه چون فکر کردم یه غریبس که درو باز کردی و ....(بقیش رو ساکت شد)
تهیونگ:که افتادی رو من(عصبی و سرد)
ا.ت:اوهوم...ولی حواسم نبود به خدا غلط کردم اگه بخوای زندانیم کنی و غذا ندی عیب نداره اگه تو خونه نگهم داری و مجبورم کنی همه جارو عیب نداره فقط منو ننداز تو آب استخر تا خفه بشم
تهیونگ:حاظری اینجوری تنبیه بشی ولی نندازمت تو استخر؟
ا.ت:اوهوم به خدا هر تنبیهی رو حاظرم فقط اون استخر نه
تهیونگ:هر تنبیهی جز استخر؟
ا.ت:اوهوم...حتی اگه بخوای کتکم بزنی مثل اون دختره خونی بشم هم عیب نداره (آروم و ترسیده)
تهیونگ :جلاد که نیستم الکی خدمتکارام رو بزنم و تنبیه کنم کاری کرد که تنبیهش کردم سر چیز مسخره که اینجوری تنبیه نمیکنم (سرد)
ا.ت:خ..خ..خب ...چی میشه به من ...
تهیونگ:تو؟....اوممم اینبار رو میبخشمت وای دفعه بعد بخشش ندارم (جدی و سرد)
ا.ت:مرسی ممنون ببخشید دیگه تکرار نمیکنم
بعد با ترس از اتاق اومد بیرون و رفت پایین پیش اجوما
اجوما:چیشدع؟
ا.ت:هوففف هیچی خوبم میخوام آشپزی کنم میشه؟
اجوما:آره هرکاری میخوای بکن من دارم میرم یکم استراحت کنم چیزی خواستی بهم بگو تو حیاطم
ا.ت:باشه مرسی
ویو ا.ت
رفتم شیر موز درست کردم و دسر شکلاتی و دوتا مرغ شکم پر و نودلیت و پیتزا و پاستا زیاد درست کردم نمیدونم چرا رفتم همرو رو میز چیدم حواسم به اطرافم نبود و داشتم با خودم حرف میزدم بلند بلند
ا.ت:بنظر خوشمزس؟اجوما خوشش میاد؟اینجا کسی از غذاهای من خوشش میاد؟تهیونگ چی؟کوک چی؟جیمین چی؟نه اونا خوششون نمیاد منم خجالت میکشم بهشون بگم بیان که بخورن و یوقت بد باشه فک نمیکردم که اون منو ببخشه و زندم بزاره دلم برای مامانبزرگ تنگ شده🥺هوففف بیخیال ا.ت
من از مافیا ها متنفرم چون
کوک:واییییییییییی شیر موز
ویو ا.ت
با صدای کوک قلبم وایساد که دیدم تهیونگ روبه روم وایساده از خجالت آب شدم و رفتم زیر زمین واییی آبرومون رفت دیدم تهیونگ و جیمین و کوک نشستن تا بخورن همونجا وایساده بودم که از لبخند کوک و جیمین فهمیدم خوششون اومده به تهیونگ نگاه کردم
تهیونگ:خیلی خوبه حداقل یه کار بلدی
ا.ت:خیلی کارای دیگه هم بلدم(عصبی کیوت)
تهیونگ:باشه
ا.ت:امیدوارم خوشتون بیاد
۱۳.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.