تکپارتی جونگ کوک(درخواستی)
تکپارتی جونگ کوک درخواستی
ا. ت ویو: سلام من ا. ت هستم... صبح زود بود با خوشیدی که تمام نورش اتاق رو پر کرده بود.. بیدار شدم... سلام به مادر و پدرم کردم و صبحونه خوردم و رفتم به مدرسه... دعا میکردم که ایشالا اون پسره امروز با رفیقاش رفته باشه بیرون... چون دیر شده بود کلاسم میدویدم... ولی پام به سنگ گیر کرد و افتادم... هردو پاهام خونی شده بودن... همانطوری به مدرسه رفتم...
تق تق تق
استاد: بیا تو ات: ببخشید استاد دیگه تکرار نمیشه(دستش روی زانو های خونیش هست) استاد: چیشده... حالت خوبه؟ برو روی تخت استراحت کن ات: باشه ممنون
ویو کوک: روی تخت با یک هرزه ای خوابیده بودم... که اتفاقی اون کوچولو رو دیدم... ولی چرا دستاش و پاهاش خونیه؟
کوک: عشقم تو یک لحظه برو منم میام دختر: باشه ولی بیای ها... کوک: برو افرین
رفتم دوباره اذیتش کنم... اما چرا داره گریه میکنه... ولش مهم نیست واستا ولی میتونم یکاری کنم....
کوک: سلام کوچولو بیا این نامه رو بخون... ات: عوضیه دختر باز(اروم)
ویو ات: رفت... دیدم داخل نامه یک چیزیه برداشتمش... اون یک چسب بود اخه برای چی به من داده؟ نامه اش رو خوندم نوشته بود: سلام این نامه برای توعه و میخواستم بگم دیدم که پاهات خونیه برای همون برات دوتا چسب گذاشتم بزن به زانو هات... خب بریم سر اصل مطلب من دوست ندارم از کسی خواهش کنم پس خودت بیا بالای پشته بوم چون یک کاره خیلی مهمی دارم... اما اول زانو هات رو چسب بزن بعد بیا... با افتخار از خودم جونگ کوک
ات ویو: هه از این حرفایی که زد توی نامه خنده ام گرفت... چسب رو برداشتم و زدم به جای زخمم... بعد چند دقیقه رفتم جای پشت بوم... اون پسره خیس شده بود چون بارون داشت میومد... رفتم و چتر رو گرفتم
کوک: چرا دیر کردی(کیوت و بغض) ات: خب کی گفته تو اینجا واستی
ویو ات: داشتم سرزنشش میکردم... ولی اون برعکس بی خیال بود و منم ساکت شده بودم که بازوم رو کشید و لبامون به هم گره خورد... بعد چند دقیقه ازهم جدا شدیم
کوک: ات معذرت میخوام برای اون موقع هایی که بهت تهمت میزدم و معذرت میخوام برای اینکه قلدر بازی در میاوردم... لطفا بهم یک فرصت بده.. قول میدم خوشبختت کنم(داد) ات: باشه ولی ما که الان نمیتونیم ازدواج کنیم جونگ کوک: الان مال همیم بعد ازدواج میکنیم ات: باشه
( ات و کوک بعد دانشگاهشون باهم ازدواج کردن و بعد یکسال صاحب یک پسر و یک دختر شدن)
پایان
ایشالا که خوب شده باشه• اسلاید دو لباسه مدرسه ی ات... راستی بچه ها اگه درخواستی دارین بدین یا توی لینک ناشناس یا توی همون پستی که گفتم "درخواست سناریو و فیک بدین" بگین♥☆
ا. ت ویو: سلام من ا. ت هستم... صبح زود بود با خوشیدی که تمام نورش اتاق رو پر کرده بود.. بیدار شدم... سلام به مادر و پدرم کردم و صبحونه خوردم و رفتم به مدرسه... دعا میکردم که ایشالا اون پسره امروز با رفیقاش رفته باشه بیرون... چون دیر شده بود کلاسم میدویدم... ولی پام به سنگ گیر کرد و افتادم... هردو پاهام خونی شده بودن... همانطوری به مدرسه رفتم...
تق تق تق
استاد: بیا تو ات: ببخشید استاد دیگه تکرار نمیشه(دستش روی زانو های خونیش هست) استاد: چیشده... حالت خوبه؟ برو روی تخت استراحت کن ات: باشه ممنون
ویو کوک: روی تخت با یک هرزه ای خوابیده بودم... که اتفاقی اون کوچولو رو دیدم... ولی چرا دستاش و پاهاش خونیه؟
کوک: عشقم تو یک لحظه برو منم میام دختر: باشه ولی بیای ها... کوک: برو افرین
رفتم دوباره اذیتش کنم... اما چرا داره گریه میکنه... ولش مهم نیست واستا ولی میتونم یکاری کنم....
کوک: سلام کوچولو بیا این نامه رو بخون... ات: عوضیه دختر باز(اروم)
ویو ات: رفت... دیدم داخل نامه یک چیزیه برداشتمش... اون یک چسب بود اخه برای چی به من داده؟ نامه اش رو خوندم نوشته بود: سلام این نامه برای توعه و میخواستم بگم دیدم که پاهات خونیه برای همون برات دوتا چسب گذاشتم بزن به زانو هات... خب بریم سر اصل مطلب من دوست ندارم از کسی خواهش کنم پس خودت بیا بالای پشته بوم چون یک کاره خیلی مهمی دارم... اما اول زانو هات رو چسب بزن بعد بیا... با افتخار از خودم جونگ کوک
ات ویو: هه از این حرفایی که زد توی نامه خنده ام گرفت... چسب رو برداشتم و زدم به جای زخمم... بعد چند دقیقه رفتم جای پشت بوم... اون پسره خیس شده بود چون بارون داشت میومد... رفتم و چتر رو گرفتم
کوک: چرا دیر کردی(کیوت و بغض) ات: خب کی گفته تو اینجا واستی
ویو ات: داشتم سرزنشش میکردم... ولی اون برعکس بی خیال بود و منم ساکت شده بودم که بازوم رو کشید و لبامون به هم گره خورد... بعد چند دقیقه ازهم جدا شدیم
کوک: ات معذرت میخوام برای اون موقع هایی که بهت تهمت میزدم و معذرت میخوام برای اینکه قلدر بازی در میاوردم... لطفا بهم یک فرصت بده.. قول میدم خوشبختت کنم(داد) ات: باشه ولی ما که الان نمیتونیم ازدواج کنیم جونگ کوک: الان مال همیم بعد ازدواج میکنیم ات: باشه
( ات و کوک بعد دانشگاهشون باهم ازدواج کردن و بعد یکسال صاحب یک پسر و یک دختر شدن)
پایان
ایشالا که خوب شده باشه• اسلاید دو لباسه مدرسه ی ات... راستی بچه ها اگه درخواستی دارین بدین یا توی لینک ناشناس یا توی همون پستی که گفتم "درخواست سناریو و فیک بدین" بگین♥☆
۴.۵k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.