فیک«دختر کوچولوی من» part 23

ته: پرسیدم چرا وقتی با منی به بقیه پسرا فکر میکنی؟
ات: خب…چون..چون
ته: چون چی؟
ات: نمیدونم
ته: پس بیا درمورد خودمون حرف بزنیم
ات: خودمون؟
ته: اره دیگه خودمو خودت
ات: خب چی بگم ؟
ته: هرچی دوست داری
ات: وقتی ۱۸ سالم شد ولم میکنی؟
ته: نه کی همچین حرفی زده؟
ات: خودم
ته: نه ولت نمیکنم قول میدم
ات: قول دادی
ته: منو به چشم یه مرد میبینی؟
ات: اره
ته:(پوزخند میزنه)
ات: چرا؟
ته: همینجوری
ات: اها
ته: میخوام ازدواج کنم
ات: با کی؟(تعجب و ناراحتی)
ته: یه نفر
ات: خب مبارک باشه پس
ته: الان حسودی کردی؟
ات: نه نکردم
ته: باشه پس میخواستم ببینم حتی اگه یه ذره حسودی کردی کنسلش کنم
ات: خب حسودی که نه ولی خب شوکه شدم
ته: همین یعنی حسودی کردی دیگه
ات: باشه تو بردی
ته: چه حسی داشت؟
ات: چی؟
ته: دیشب
ات: چ..چی؟
ته: هیچی ولش کن…رسیدیم
راوی :
ات و ته میرن بالای برج نامسان و از شدت سرد بودن کاملا مه بوده اونجا…
ته: وقتی میخواستی منو با شیشه بکشی من به فکر این بودم که دستت نبره وقتی بوسیدیم به فکر این بودم که با این کار اروم شدی یا نه وقتی دست زخمیتو میدیدم انگار قفسه سینه من زخمه عمیقی برداشته بود نمیدونم اسمش چیه ولی تو تنها فرشته با اسم شیطان هستی که همیشه گولتو میخورم (چند نفر مخشون زده شد؟)



فشار بخورید چون لحظه حساس ولتون کردم(فحش ازاد)😔😂