proud love پارت24
بلندم کرد گرفت بغلش دستمو گذاشتم رو سینش ک خیس شده بود
هانا. بزارمم پایین دیگههه
جیمین. نو نو باید بیای
بردم سمت اب پرتم کرد تو اب خیس شدم از حرصم اب میریختم روش افتادم دنبالش با هم میخندیدیم لبه ساحل داشت میرفت برگشتم سمتم وایساد اومدم برم طرفش پام لیز خورد افتادم روش انقدر دوییده بودیم سینش بالا پایین میشد ی نگاه بهش کردم نگاهش خیره ب لبم بود از روش بلند شدم
هانا. پروو بیا لباسم خیس شد
جیمین. تو ماشین لباس هست عوضش میکنی
رفتم لباسو اوردم رفتم تو ماشینن تا عوضش کنم شیشه ها دودی بود معلوم نمیشد لباسمو در اوزدم ک در باز شد جیمین اومد داخل چشام چهار تا شد لباسمو گرفتم جلوم
هانا. دارم لباس عوض میکنم ب... نذاشت ادامه بدم
جیمین. هوششش میدونم فقط نمیتونستم تاقت بیارم تا بهت نگم من بهت بد کردم من ی ادم مغرور سرد خشن بودم فقط شکنجه کردن رو دوست داشتم اما با اوردن تو ب عمارت ی حسی بهم میدادی انرژیت عمارتو از اون سردی در می اورد من وقتی نبودی فهمیدم باهات اشتباه کردم اره من عاشقت بودم هانا من عاشقتم شدم بخاطر تو از مغروریم گذشتم و عشق تورو انتخاب کردم
هانا. منم دوست دارم منم عاشقتم ولی بخاطر لجباز بودنم نتونستمم بهت بگم هق من عاشقتم عاشقتمم با هیچیی عوضت نمیکنم
جیمین منو خوابپند رو صندلی ماشین اومد نزدیکم لبشو گذاشت رو لبم چند دقیقه ای داشتیم همو میبوسیدیم ددستشو گذاشت پشت کمرم منو فشار داد ب خودش محکم لبمو محک زد جدا شدیم سرمونو چسبوندیم ب هم
جیمین. من میرم بیرون لباستو بپوش سرما نخوری
لباسمو پوشیدم رفتم پیش اعضا نزدیک شب بود بقیه داشتن میگشتن منو جیمین رو ماسه ها نشسته بودیم
جیمین. برا فردا نگرانم حس میکنم اتفاقی قراره بیوفته
هانا. نگران نباش هیچی نمیشه ما با خوشی اون محموله رو بدست میاریم هوم
سرمو بوس کرد ب اعضا درمورد رابطمون گفته بودیم میدونستن ک قرار امروز جیمین بهم اعتراف کنه برا همینم اومده بودیم لب ساحل
فردا
از خواب بلند شدیم لباسای ماموریتو پوشیدیم اماده رفتن بودیم جیمین اومد تو اتاق بغلم کرد لبمو بوسید
جیمین. هر اتفاقیم بیوفته من کنارتم باشه
لبخندی زدم رفتیم پایین
رسیدیم ب عمارت قرار بود پخش بشیم منو یسری از افراد رفتیم اتاق صاحب عمارت داشتیم وارد میشدیم ک رمز صندوقشو بزنم کک یکی اسلحشو در اورد
جیمین
داشتیم میرفتیم داخل یواش نزدیک بودیم ک کوک اعلام کرد بعضی از افراد هانارو گرفتن قلبم وایساد نکنه نه هیچی نمیشهه رفتیم اتاق رییس عمارت
هیون. اووووو دوست قدیمیی اقای پارککک فکنم اسباب بازیتو گم کردی هومم اومدی پیش من پیداش کنی فکنم اون اسباب بازیته اره
پشتمونو نگاه کردیم هانا بود با افرادش
جیمین. هاناااا ولش کنن عوضییی
هیون. اگه ی قدم برداری دیگه کوچولوتو نمیبینی همه وایسادن تسلیم شوو محموله مال ما بشه ولش میکنم
هانا. اینکارو نکن جییمین ازت خواهش میکنم ما برا اون خیلی زحمت کشیدیم نمیشهه اسلحرو گذاشت
هانا. بزارمم پایین دیگههه
جیمین. نو نو باید بیای
بردم سمت اب پرتم کرد تو اب خیس شدم از حرصم اب میریختم روش افتادم دنبالش با هم میخندیدیم لبه ساحل داشت میرفت برگشتم سمتم وایساد اومدم برم طرفش پام لیز خورد افتادم روش انقدر دوییده بودیم سینش بالا پایین میشد ی نگاه بهش کردم نگاهش خیره ب لبم بود از روش بلند شدم
هانا. پروو بیا لباسم خیس شد
جیمین. تو ماشین لباس هست عوضش میکنی
رفتم لباسو اوردم رفتم تو ماشینن تا عوضش کنم شیشه ها دودی بود معلوم نمیشد لباسمو در اوزدم ک در باز شد جیمین اومد داخل چشام چهار تا شد لباسمو گرفتم جلوم
هانا. دارم لباس عوض میکنم ب... نذاشت ادامه بدم
جیمین. هوششش میدونم فقط نمیتونستم تاقت بیارم تا بهت نگم من بهت بد کردم من ی ادم مغرور سرد خشن بودم فقط شکنجه کردن رو دوست داشتم اما با اوردن تو ب عمارت ی حسی بهم میدادی انرژیت عمارتو از اون سردی در می اورد من وقتی نبودی فهمیدم باهات اشتباه کردم اره من عاشقت بودم هانا من عاشقتم شدم بخاطر تو از مغروریم گذشتم و عشق تورو انتخاب کردم
هانا. منم دوست دارم منم عاشقتم ولی بخاطر لجباز بودنم نتونستمم بهت بگم هق من عاشقتم عاشقتمم با هیچیی عوضت نمیکنم
جیمین منو خوابپند رو صندلی ماشین اومد نزدیکم لبشو گذاشت رو لبم چند دقیقه ای داشتیم همو میبوسیدیم ددستشو گذاشت پشت کمرم منو فشار داد ب خودش محکم لبمو محک زد جدا شدیم سرمونو چسبوندیم ب هم
جیمین. من میرم بیرون لباستو بپوش سرما نخوری
لباسمو پوشیدم رفتم پیش اعضا نزدیک شب بود بقیه داشتن میگشتن منو جیمین رو ماسه ها نشسته بودیم
جیمین. برا فردا نگرانم حس میکنم اتفاقی قراره بیوفته
هانا. نگران نباش هیچی نمیشه ما با خوشی اون محموله رو بدست میاریم هوم
سرمو بوس کرد ب اعضا درمورد رابطمون گفته بودیم میدونستن ک قرار امروز جیمین بهم اعتراف کنه برا همینم اومده بودیم لب ساحل
فردا
از خواب بلند شدیم لباسای ماموریتو پوشیدیم اماده رفتن بودیم جیمین اومد تو اتاق بغلم کرد لبمو بوسید
جیمین. هر اتفاقیم بیوفته من کنارتم باشه
لبخندی زدم رفتیم پایین
رسیدیم ب عمارت قرار بود پخش بشیم منو یسری از افراد رفتیم اتاق صاحب عمارت داشتیم وارد میشدیم ک رمز صندوقشو بزنم کک یکی اسلحشو در اورد
جیمین
داشتیم میرفتیم داخل یواش نزدیک بودیم ک کوک اعلام کرد بعضی از افراد هانارو گرفتن قلبم وایساد نکنه نه هیچی نمیشهه رفتیم اتاق رییس عمارت
هیون. اووووو دوست قدیمیی اقای پارککک فکنم اسباب بازیتو گم کردی هومم اومدی پیش من پیداش کنی فکنم اون اسباب بازیته اره
پشتمونو نگاه کردیم هانا بود با افرادش
جیمین. هاناااا ولش کنن عوضییی
هیون. اگه ی قدم برداری دیگه کوچولوتو نمیبینی همه وایسادن تسلیم شوو محموله مال ما بشه ولش میکنم
هانا. اینکارو نکن جییمین ازت خواهش میکنم ما برا اون خیلی زحمت کشیدیم نمیشهه اسلحرو گذاشت
۳۱.۰k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.