روزی روزگاری عشق ... part 6
همین جوری جانگ می در حال تعجب بود که یکی نشست کنارش وقتی نگاهش کرد دید تهیونگه
تهیونگ : های لیدی * زل زده تو چشمای جانگ می
دوهی : میشه بلند شی ؟ ... می خوای تو دردسر بندازیش ؟ * جدی و اخم
تهیونگ : عزیزم به نظرت پشه ها تازگیا زیاد ویز ویز نمیکنن ؟ * هات و رو به جانگ می
دوهی سرشو آورد نزدیک جانگ می و تو گوشش گفت
دوهی : لطفا کاری نکن اگه کاری کنی دیگه تا آخر عمرت ولت نمیکنه لطفاااا
جانگ می حرف های دوهی را نشنیده گرفت و روشو کرد سمت تهیونگ بهش نزدیک شد اونقدری نزدیک که اگه حرف میزدن باعث یه بوسه میشد و همین جور که تهیونگ خمار نگاش میکرد زل زد تو چشماش و یهو محکم زد اونجای تهیونگ
جانگ می : عشقم بهت یاد ندادن مزاحم نشی و با اون درست حرف بزنی ؟ * اشاره به دوهی
تهیونگ : آاااااااهووووویییییی ... ایییییییی ... خاااااا...نمممممم لللللل...یییییی ازت نمیگزرممم اگه من یه بلایی سر تو نیوردم برو برا عمه هات و خاله هات تعریف کن * عربده که چه عرض کنم بلند تر از عربده
جانگ می خیلی ریلکس گفت
جانگ می : اوه عسلم دردت اومد ؟ ... ببخشید از قصد نبود ... راسی من نه خاله دارم نه عمه هر چقدر دلت خواست بهشون فحش بده
و راه افتاد که بره تو کلاسش که یهو موهاش توسط شخصی کشیده شد نگا کرد دید یه دختره افتاده به جونش
دختره : دختره ی هرزه چطور تونستی ددیه منو اینطوری کنی ها ؟ * جیغ
جانگ می : هوی سگ ولگرد آنقدر پارس نکن یهو میبینی همین بلایی که سر ددیت اومده سر تو هم میادا ؟
دو هی نزاشت این کارا ادامه پیدا کنن و دستشو گزاشت رو گوشای جانگ می و بردش پشت حیاط
دوهی : حالت خوبه ؟
جانگ می : هوم
دوهی : مطمئنی؟
جانگ می : تو ... تو الان نباید پیش برادرت باشی ؟ ... چرا اومدی کنار من ؟
دوهی : چون تو را به اون ترجیح دادم
جانگ می : چرا ؟
دوهی : آنقدر سوال نپرس بچه
جانگ می : من بچه نیستم
دوهی : هوم باش ... کاری کردی نمیگم خوب بود اتفاقا بدم بود به غیر اون الان باید ازت محافظت کنم
جانگ می : چرا؟
دوهی : من برادرمو میشناسم تا ازت انتقام نگیره ولت نمیکنه شده کل زندگیتو به خاک سیاه میشونه تا انتقام بگیره ... حاظره به خاطر انتقام از تو آدمم بکشه
جانگ می : اها * ترسیده
...
لایک : ۱۲
کامنت: ۶
تهیونگ : های لیدی * زل زده تو چشمای جانگ می
دوهی : میشه بلند شی ؟ ... می خوای تو دردسر بندازیش ؟ * جدی و اخم
تهیونگ : عزیزم به نظرت پشه ها تازگیا زیاد ویز ویز نمیکنن ؟ * هات و رو به جانگ می
دوهی سرشو آورد نزدیک جانگ می و تو گوشش گفت
دوهی : لطفا کاری نکن اگه کاری کنی دیگه تا آخر عمرت ولت نمیکنه لطفاااا
جانگ می حرف های دوهی را نشنیده گرفت و روشو کرد سمت تهیونگ بهش نزدیک شد اونقدری نزدیک که اگه حرف میزدن باعث یه بوسه میشد و همین جور که تهیونگ خمار نگاش میکرد زل زد تو چشماش و یهو محکم زد اونجای تهیونگ
جانگ می : عشقم بهت یاد ندادن مزاحم نشی و با اون درست حرف بزنی ؟ * اشاره به دوهی
تهیونگ : آاااااااهووووویییییی ... ایییییییی ... خاااااا...نمممممم لللللل...یییییی ازت نمیگزرممم اگه من یه بلایی سر تو نیوردم برو برا عمه هات و خاله هات تعریف کن * عربده که چه عرض کنم بلند تر از عربده
جانگ می خیلی ریلکس گفت
جانگ می : اوه عسلم دردت اومد ؟ ... ببخشید از قصد نبود ... راسی من نه خاله دارم نه عمه هر چقدر دلت خواست بهشون فحش بده
و راه افتاد که بره تو کلاسش که یهو موهاش توسط شخصی کشیده شد نگا کرد دید یه دختره افتاده به جونش
دختره : دختره ی هرزه چطور تونستی ددیه منو اینطوری کنی ها ؟ * جیغ
جانگ می : هوی سگ ولگرد آنقدر پارس نکن یهو میبینی همین بلایی که سر ددیت اومده سر تو هم میادا ؟
دو هی نزاشت این کارا ادامه پیدا کنن و دستشو گزاشت رو گوشای جانگ می و بردش پشت حیاط
دوهی : حالت خوبه ؟
جانگ می : هوم
دوهی : مطمئنی؟
جانگ می : تو ... تو الان نباید پیش برادرت باشی ؟ ... چرا اومدی کنار من ؟
دوهی : چون تو را به اون ترجیح دادم
جانگ می : چرا ؟
دوهی : آنقدر سوال نپرس بچه
جانگ می : من بچه نیستم
دوهی : هوم باش ... کاری کردی نمیگم خوب بود اتفاقا بدم بود به غیر اون الان باید ازت محافظت کنم
جانگ می : چرا؟
دوهی : من برادرمو میشناسم تا ازت انتقام نگیره ولت نمیکنه شده کل زندگیتو به خاک سیاه میشونه تا انتقام بگیره ... حاظره به خاطر انتقام از تو آدمم بکشه
جانگ می : اها * ترسیده
...
لایک : ۱۲
کامنت: ۶
۸.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.