ستاره در شب
دیانا:درو وقتی باز کردم دیدم ارسلان لخت رو یه صندلی بسته شده و دهنشم بست شدست رفتم سمتش دیدم کل صورتش جای لب هست وقتی دهنش باز کردم گفت
ارسلان:دیانا دیا..نا
دیانا:بله
ارسلان:موقعی که از اتاق اومدم بیرون چند تا پسر منو کشوندن تو اتاق بعد تو اون اتاق چند تا دختر ل*خ*ت بودن بعد هی منو میبوسیدن
دیانا:چرا واسه چی (با تعجب)
ارسلان:نمیدونم ولی الان حس خماری دارم
دیانا:نههه
ارسلان:نمیدونم چی شد یه دفعه انداختمش رو تخت و شروع کردم به خوردن لبش و داشتم لباسشو در می اوردم
دیانا:همراهیش کردم یه دفعه
ارسلان:دیانا دیا..نا
دیانا:بله
ارسلان:موقعی که از اتاق اومدم بیرون چند تا پسر منو کشوندن تو اتاق بعد تو اون اتاق چند تا دختر ل*خ*ت بودن بعد هی منو میبوسیدن
دیانا:چرا واسه چی (با تعجب)
ارسلان:نمیدونم ولی الان حس خماری دارم
دیانا:نههه
ارسلان:نمیدونم چی شد یه دفعه انداختمش رو تخت و شروع کردم به خوردن لبش و داشتم لباسشو در می اوردم
دیانا:همراهیش کردم یه دفعه
۴.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.