پارت ۳ وانشات من عاشق یک خون آشامم🥑🥹
من واقعا خون ا/ت خوردم؟
بعد از دیدن ا/ت کمکش کردم وایسته
و بعد دیدم که قطره اشکی از صورتش پایین اومد و گفتم ا/ت من…
ا/ت دوید و رفت
تهیونگ: ا/ت نرو دنبالش دویدم ولی پیداش نکردم و با ناراحتی و بغض توی گلوم رفتم خونم
ویو ا/ت
دویدم و دویییدم باورم نمیشد اون خون اشامه؟
ولی ولی چرا من برام مهم نیست؟
نکنه من عاشقشم؟
نه نه و نمیتونم عاشق خون آشام باشم لباسم خونی شده بود و از گردنم خون میومد
رفتم خونه و لباسم رو در آوردم و یک لباس پوشیدم و با اشک هایی که میریختم خوابیدم صبح ساعت ۷:۵۵ دقیقه بیدار شدم…
هیچ امیدی به رفتن به مدرسه نداشتم
یه یقه اصکی پوشیدم و رفتم مدرسه
همه میترسیدم چرا یقه اصکی پوشیدم و میگفتم سردمه
تهیونگ رو دیدم که داشت با چند تا دختر حرف میزد
برام عادی بود وقتی اینقدر کراش بود معلومه!
تهیونگ منو دید و از دخترا خدافظی کرد و دستم و گرفت و برد یه جا خلوت
سریع بغلم کرد و گفت ببخشید و دید که یقه اصکی پوشیدم
ا/ت من من
ا/ت :مهم نیست
تهیونگ گفت ولی
ا/ت امشب ساعت 9 میام که دوباره خونمو بخوری
تهیونگ: اما ا/ت
ا/ت : من نمیخوام تورو پیدا کنن و مردم بیشتری بمیرن
تهیونگ این آدرس خونم همونجا بیا
شب شد و تهیونگ دیدم
تهیونگ دوباره خونم رو خورد
و من هر لحضه کم خون تر میشدم از درد داشتم میمردم
ویو تهیونگ
من خون اون رو دوباره خوردم ولی میخواستم سفت بغلش کنم و بگم دوستت دارم
( پ/ن تو ذهن ا/ت هم همین بود)
تهیونگ : ا/ت من …
ا/ت: با صدای آروم گفت چی؟
تهیونگ : هیچی سیر شدم
تهیونگ ا/ ت رو برد رو مبل و بوسه ای رو گونه آش زد و گفت ممنون
تهیونگ داشت میرفت که ا/ ت گفت
برو تو اون اتاق بخواب ممکنه بهت شک کنن
ا/ت فرداش از کم خونی حالش بد شد
و با کمک تهیونگ رف مدرسه
همه اعصابشون خورد شده بود و تهیونگ به همه میگفت دوست دخترمه
ا/ت گفت تهیونگ چرا این رو میگی؟
تهیونگ : اخه … من بهت علاقه دارم
ا/ت : وا واقعا؟
ا/ت : م منم:)
پارت بعدی شرط نداره :)
امروز میزارم
بعد از دیدن ا/ت کمکش کردم وایسته
و بعد دیدم که قطره اشکی از صورتش پایین اومد و گفتم ا/ت من…
ا/ت دوید و رفت
تهیونگ: ا/ت نرو دنبالش دویدم ولی پیداش نکردم و با ناراحتی و بغض توی گلوم رفتم خونم
ویو ا/ت
دویدم و دویییدم باورم نمیشد اون خون اشامه؟
ولی ولی چرا من برام مهم نیست؟
نکنه من عاشقشم؟
نه نه و نمیتونم عاشق خون آشام باشم لباسم خونی شده بود و از گردنم خون میومد
رفتم خونه و لباسم رو در آوردم و یک لباس پوشیدم و با اشک هایی که میریختم خوابیدم صبح ساعت ۷:۵۵ دقیقه بیدار شدم…
هیچ امیدی به رفتن به مدرسه نداشتم
یه یقه اصکی پوشیدم و رفتم مدرسه
همه میترسیدم چرا یقه اصکی پوشیدم و میگفتم سردمه
تهیونگ رو دیدم که داشت با چند تا دختر حرف میزد
برام عادی بود وقتی اینقدر کراش بود معلومه!
تهیونگ منو دید و از دخترا خدافظی کرد و دستم و گرفت و برد یه جا خلوت
سریع بغلم کرد و گفت ببخشید و دید که یقه اصکی پوشیدم
ا/ت من من
ا/ت :مهم نیست
تهیونگ گفت ولی
ا/ت امشب ساعت 9 میام که دوباره خونمو بخوری
تهیونگ: اما ا/ت
ا/ت : من نمیخوام تورو پیدا کنن و مردم بیشتری بمیرن
تهیونگ این آدرس خونم همونجا بیا
شب شد و تهیونگ دیدم
تهیونگ دوباره خونم رو خورد
و من هر لحضه کم خون تر میشدم از درد داشتم میمردم
ویو تهیونگ
من خون اون رو دوباره خوردم ولی میخواستم سفت بغلش کنم و بگم دوستت دارم
( پ/ن تو ذهن ا/ت هم همین بود)
تهیونگ : ا/ت من …
ا/ت: با صدای آروم گفت چی؟
تهیونگ : هیچی سیر شدم
تهیونگ ا/ ت رو برد رو مبل و بوسه ای رو گونه آش زد و گفت ممنون
تهیونگ داشت میرفت که ا/ ت گفت
برو تو اون اتاق بخواب ممکنه بهت شک کنن
ا/ت فرداش از کم خونی حالش بد شد
و با کمک تهیونگ رف مدرسه
همه اعصابشون خورد شده بود و تهیونگ به همه میگفت دوست دخترمه
ا/ت گفت تهیونگ چرا این رو میگی؟
تهیونگ : اخه … من بهت علاقه دارم
ا/ت : وا واقعا؟
ا/ت : م منم:)
پارت بعدی شرط نداره :)
امروز میزارم
۱۴۷.۱k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.