تو..، یلدای عشقی..، زمستان نارس!
حکایت از آنجا شروع شد که تو،
دفتر شعر مرا نخواندی و باور نکردی،
یلدای عاشق؛
شب بی هرلس تولد،
شب تازه های شکفتن،
شب باریندان کولی وشان است..؛
و قصه چنان ماجرا داشت که تو،
در میان سبدهای پربرگ پاییز،
-شگفت از نگاه پرنده-
سرانجام گل را به اندیشه مرگ گلدان کشیدی..،
و باور نکردی که،
هر نسترن جان سر چشم نرگس گذارد!
و اکنون..؛
فسانه، فسانه، فسانه...
افسانه ای تلخ،
از رفتن آن چه دیگر نیامد..،
و بر تارک دفترم،
این غزل تا همیشه؛
تو، یلدای عشقی زمستان نارس!
تو یلدای عشقی زمستان نارس!
تو،
یلدای عشقی...
دفتر شعر مرا نخواندی و باور نکردی،
یلدای عاشق؛
شب بی هرلس تولد،
شب تازه های شکفتن،
شب باریندان کولی وشان است..؛
و قصه چنان ماجرا داشت که تو،
در میان سبدهای پربرگ پاییز،
-شگفت از نگاه پرنده-
سرانجام گل را به اندیشه مرگ گلدان کشیدی..،
و باور نکردی که،
هر نسترن جان سر چشم نرگس گذارد!
و اکنون..؛
فسانه، فسانه، فسانه...
افسانه ای تلخ،
از رفتن آن چه دیگر نیامد..،
و بر تارک دفترم،
این غزل تا همیشه؛
تو، یلدای عشقی زمستان نارس!
تو یلدای عشقی زمستان نارس!
تو،
یلدای عشقی...
۶۳۴
۳۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.