مدرسه پر دردسر🌚🌪
مدرسه پر دردسر🌚🌪
ا/ت: تو باید سونتا باشی میدونی چقدر دنبالت گشتم تا پیدات کنم خیلی خوشحالم ک میبینمت
سونتا:منم ترو میشناسم ا/ت هستی همونی ک روح جنگل از دستش خسته شده اشکال نداره روح جنگل با همه مشکل داره
خب حالا اینجا چیکار میکنید؟؟
ا/ت: توی ی بازی از گروه مدرسمون به اینجا کشیده شدیم
سونتا: الان هوا تاریکه بیاید توی چادر من صبح برید
کوک: وای اینا کین دیگه حس میکنم افتادم بین دوتا جن والا به خدا که
ا/ت:تقریبا دو سه ساعت میشه اومدیم اینجا کنار آتیش نشسته بودم کوک خوابش برده بود سونتا با چایی اومد سمتم
سونتا: ببخشید اینجا بجر چایی چیز دیگه نداریم ک گرم کنه
ا/ت: نه خوبه مرسی
سونتا: میدونم ک الکی خودت رو پاره نکردی تا منو ببینی خوب بگو چیکارم داری
ا/ت: راستش منو پدرم خیلی میومدیم اینجا و توی لونه ارواح می افتادیم پدرم به دست پدر همون پسری ک توی چادر هست کشته شد من میخوام ازشون انتقام بگیرم ولی پسرش فرق داره نمیدونم چرا انگار نمیشه بهش آسیب زد
سِوِنتا:خب این سخته من چه کمکی میتونم بکنم؟؟ توی انتقامت؟؟؟
ا/ت: میخوام روح پدرم رو احضار کنی
سونتا: چییییی نه اینکار سختی هست
ا/ت: لطفا نمیتونم بدون اینکه بهش چیزی بگم انتقام بگیرم
سونتا: پاشو بیا
رفتم توی چادر ی سری شمع و گردنبند و آب ک مواد و گیاه آوردم شمع هارو روشن کردم دور خودم چیدم آب رو با گیاه مخلوط کردم ک گردنبند رو بالای سرش گذاشتم شروع کرد تکون خوردن کم کم کل جنگل داشت تکون میخورد ک یه دفعه پرت شدم
چی شد این امکان نداره روحش آزاد نیس چرااا
ا/ت: سونتا خوبی چی شده؟؟؟
سونتا: روح پدرت آزاد نیس نمیتونم بیارش اون توی ی جایی گیر افتاده باید آزاد بشه و گرنه بر میگرده و توی کل دنیا ها جابه جایی پیش میاد
ا/ت: اما چجوری چجوری برگردونم
سونتا: من بهت ی سری وسایل میدم توی خونه ازش استفاده کن و کار خودت رو پیش ببر قطعا چیزیمیبینی ک بهت کمک میکنه
ا/ت: رفتم توی چادر ذهنم درگیر بود بالاخره خوابمبرو صبح بیدار شدیم و راه افتادیم سمت اردوگاه
نازنین: ا/تتتتتت کجا بودیییییی
ا/ت: توی جنگل گم شدیم الان اومدیم
پارت دوازدهم🪐🤍
ا/ت: تو باید سونتا باشی میدونی چقدر دنبالت گشتم تا پیدات کنم خیلی خوشحالم ک میبینمت
سونتا:منم ترو میشناسم ا/ت هستی همونی ک روح جنگل از دستش خسته شده اشکال نداره روح جنگل با همه مشکل داره
خب حالا اینجا چیکار میکنید؟؟
ا/ت: توی ی بازی از گروه مدرسمون به اینجا کشیده شدیم
سونتا: الان هوا تاریکه بیاید توی چادر من صبح برید
کوک: وای اینا کین دیگه حس میکنم افتادم بین دوتا جن والا به خدا که
ا/ت:تقریبا دو سه ساعت میشه اومدیم اینجا کنار آتیش نشسته بودم کوک خوابش برده بود سونتا با چایی اومد سمتم
سونتا: ببخشید اینجا بجر چایی چیز دیگه نداریم ک گرم کنه
ا/ت: نه خوبه مرسی
سونتا: میدونم ک الکی خودت رو پاره نکردی تا منو ببینی خوب بگو چیکارم داری
ا/ت: راستش منو پدرم خیلی میومدیم اینجا و توی لونه ارواح می افتادیم پدرم به دست پدر همون پسری ک توی چادر هست کشته شد من میخوام ازشون انتقام بگیرم ولی پسرش فرق داره نمیدونم چرا انگار نمیشه بهش آسیب زد
سِوِنتا:خب این سخته من چه کمکی میتونم بکنم؟؟ توی انتقامت؟؟؟
ا/ت: میخوام روح پدرم رو احضار کنی
سونتا: چییییی نه اینکار سختی هست
ا/ت: لطفا نمیتونم بدون اینکه بهش چیزی بگم انتقام بگیرم
سونتا: پاشو بیا
رفتم توی چادر ی سری شمع و گردنبند و آب ک مواد و گیاه آوردم شمع هارو روشن کردم دور خودم چیدم آب رو با گیاه مخلوط کردم ک گردنبند رو بالای سرش گذاشتم شروع کرد تکون خوردن کم کم کل جنگل داشت تکون میخورد ک یه دفعه پرت شدم
چی شد این امکان نداره روحش آزاد نیس چرااا
ا/ت: سونتا خوبی چی شده؟؟؟
سونتا: روح پدرت آزاد نیس نمیتونم بیارش اون توی ی جایی گیر افتاده باید آزاد بشه و گرنه بر میگرده و توی کل دنیا ها جابه جایی پیش میاد
ا/ت: اما چجوری چجوری برگردونم
سونتا: من بهت ی سری وسایل میدم توی خونه ازش استفاده کن و کار خودت رو پیش ببر قطعا چیزیمیبینی ک بهت کمک میکنه
ا/ت: رفتم توی چادر ذهنم درگیر بود بالاخره خوابمبرو صبح بیدار شدیم و راه افتادیم سمت اردوگاه
نازنین: ا/تتتتتت کجا بودیییییی
ا/ت: توی جنگل گم شدیم الان اومدیم
پارت دوازدهم🪐🤍
۱۱.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.