گل سیاه و سفید پارت ۴ .♡ (:
کاترین: حاضر شدم آخه خودمم باید میرفتم دفترم ( اسلاید ۲ ) صبحونه رو آماده کردم تهیونگ هم اومد خورد و منم جمع کردم . و تهیونگ منو رسوند محل کارم و خودشم رفت بیمارستان.
{ پرش زمانی به شب }
تهیونگ: کارام تموم شد سوار لامبورگینیم شدم و رفتم سمت محل کار کاترین رسیدم وارد شدم که دیدم ...
منشی : اقایه کیم اقایه کیم لطفا به کاترین خانوم کمک کنین. ( گریه *)
تهیونگ: کاترین چیشده ؟ ( عصبی *)
منشی : یکی از موکلایه خانوم کاترین دیوونه ست و الانم تو اتاق کاترین خانومه و داره همه چی رو بهم میریزه!
تهیونگ: اتاقش کجاس؟
منشی : طبقه ی بالا اولین اتاق !
تهیونگ: با سرعت سمت اتاق رفتم هرچی بیشتر نزدیک میشدم صدا ها بیشتر میشد! رسیدم ولی در قفل بود درو با پام شکستم و وارد شدم که دیدم کاترین اونور اتاقشه و سرشو بین دستاش گرفته بود و یه مرد روانی هم کل اتاقشو بهم ریخته و با آباژور اتاق داره سمت کاترین میره با سرعت رفتم سمت کاترین و جلوش وایسادم دست اون مرده رو هم گرفتم و یه مشت راهی صورتش کردم بعد چند دقیقه پلیسا ریختن و اونو بردن منم رفتم پیش کاترین.
کاترین: اون موکلم چون از زنش جدا شده بود دیوونه شده بود که تهیونگ اومد نجاتم داد بغض بدی تو گلوم بود تهیونگو محکم بغل کردم که بغضم ترکید و زدم زیر گریه.
تهیونگ: هیششش اروم باش تموم شد من اومدم بیا بریم خونه !
کاترین: پاشدم ولی لنگ میزدم چون موکلم هولم داده بود پام پیچ خورده بود
تهیونگ: دیدم لنگ میزنه برآید استایل بغلش کردمو بردمش تو ماشینم رفتم سمت خونه کاترین تو راه خوابش بُرده بود برآید استایل بغلش کردمو بردمش تو عمارت و گذاشتمش اتاق خودم ولی مونده بودم لباساشو عوض کنم یا نه ؟
ای بابا من همسرشم پس میتونم لباساشو عوض کنم خلاصه لباساشو عوض کردم و خودمم لباس راحتی پوشیدم و کنارش خوابیدم !
[ پرش زمانی به صبح ]
کاترین: صبح بیدار شدم اروم از رو تخت پاشدم و رفتم لباس مرتب پوشیدم فهمیدم ته لباسمو عوض کرده ولی بیخیال شدم چون هرچی میگفتم بازم حق با اون بود. صبحونه رو آماده کردم که تهیونگ اومد خوردیم رفتم حاضر شم که ..
تهیونگ: شما دیگه نمیری سرکار
کاترین: چرا ؟
تهیونگ: نمیخوام ایندفعه جنازه همسرمو از اون ساختمون ببرم بیرون .
کاترین: باشه .
تهیونگ: رفتم سمت بیمارستان رسیدم و رفتم تو اتاقم که دیدم..
لینا : سلام ددی ( عشوه *)
تهیونگ: ل..لینا ؟
لینا : آره عزیزم من برگشتم.
تهیونگ: لینا برو بیرون
لینا : شنیدم ازدواج گردی واقعا عاشقشی؟
تهیونگ: بیشتر از هر چیزی عاشقشم.
لینا : اون داره گولت میزنه!
تهیونگ: لینا گمشوووو بیرون !
لینا : باشه باشه
تهیونگ: لینا رفت بیرون منم سعی کردم رو کارم تمرکز کنم...
خب لایک و کامنت یادتون نره.♡♡
منتظر ۲ پارت بعد باشید . (:
{ پرش زمانی به شب }
تهیونگ: کارام تموم شد سوار لامبورگینیم شدم و رفتم سمت محل کار کاترین رسیدم وارد شدم که دیدم ...
منشی : اقایه کیم اقایه کیم لطفا به کاترین خانوم کمک کنین. ( گریه *)
تهیونگ: کاترین چیشده ؟ ( عصبی *)
منشی : یکی از موکلایه خانوم کاترین دیوونه ست و الانم تو اتاق کاترین خانومه و داره همه چی رو بهم میریزه!
تهیونگ: اتاقش کجاس؟
منشی : طبقه ی بالا اولین اتاق !
تهیونگ: با سرعت سمت اتاق رفتم هرچی بیشتر نزدیک میشدم صدا ها بیشتر میشد! رسیدم ولی در قفل بود درو با پام شکستم و وارد شدم که دیدم کاترین اونور اتاقشه و سرشو بین دستاش گرفته بود و یه مرد روانی هم کل اتاقشو بهم ریخته و با آباژور اتاق داره سمت کاترین میره با سرعت رفتم سمت کاترین و جلوش وایسادم دست اون مرده رو هم گرفتم و یه مشت راهی صورتش کردم بعد چند دقیقه پلیسا ریختن و اونو بردن منم رفتم پیش کاترین.
کاترین: اون موکلم چون از زنش جدا شده بود دیوونه شده بود که تهیونگ اومد نجاتم داد بغض بدی تو گلوم بود تهیونگو محکم بغل کردم که بغضم ترکید و زدم زیر گریه.
تهیونگ: هیششش اروم باش تموم شد من اومدم بیا بریم خونه !
کاترین: پاشدم ولی لنگ میزدم چون موکلم هولم داده بود پام پیچ خورده بود
تهیونگ: دیدم لنگ میزنه برآید استایل بغلش کردمو بردمش تو ماشینم رفتم سمت خونه کاترین تو راه خوابش بُرده بود برآید استایل بغلش کردمو بردمش تو عمارت و گذاشتمش اتاق خودم ولی مونده بودم لباساشو عوض کنم یا نه ؟
ای بابا من همسرشم پس میتونم لباساشو عوض کنم خلاصه لباساشو عوض کردم و خودمم لباس راحتی پوشیدم و کنارش خوابیدم !
[ پرش زمانی به صبح ]
کاترین: صبح بیدار شدم اروم از رو تخت پاشدم و رفتم لباس مرتب پوشیدم فهمیدم ته لباسمو عوض کرده ولی بیخیال شدم چون هرچی میگفتم بازم حق با اون بود. صبحونه رو آماده کردم که تهیونگ اومد خوردیم رفتم حاضر شم که ..
تهیونگ: شما دیگه نمیری سرکار
کاترین: چرا ؟
تهیونگ: نمیخوام ایندفعه جنازه همسرمو از اون ساختمون ببرم بیرون .
کاترین: باشه .
تهیونگ: رفتم سمت بیمارستان رسیدم و رفتم تو اتاقم که دیدم..
لینا : سلام ددی ( عشوه *)
تهیونگ: ل..لینا ؟
لینا : آره عزیزم من برگشتم.
تهیونگ: لینا برو بیرون
لینا : شنیدم ازدواج گردی واقعا عاشقشی؟
تهیونگ: بیشتر از هر چیزی عاشقشم.
لینا : اون داره گولت میزنه!
تهیونگ: لینا گمشوووو بیرون !
لینا : باشه باشه
تهیونگ: لینا رفت بیرون منم سعی کردم رو کارم تمرکز کنم...
خب لایک و کامنت یادتون نره.♡♡
منتظر ۲ پارت بعد باشید . (:
۷.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۲