فیک دروغ چرا میترسم پارت ٣
ویو ا/ت
داشتم به یونجین شیر میدادم که دیدم ساعت ۷و۲۰ دیقه اس
ا/ت: یونجین خاله باید بره غذا درست کنه
اما یونجین رو ولم نکرد
ا/ت: یونجین باید برم خاله
که یهو دیدم در باز شد
تهیونگ: بیبی من اومدم_
خشکم زد
ا/ت: د.دی زود اومدی
تهیونگ: کی بچه دار شدی
ا/ت: بچه الیسه
تهیونگ: الیس؟ همونی که ۴ ماه بعد ازدواجش حامله شد؟
ا/ت خندید: اره
ا/ت: ای...یونجین خاله باید بره ول کن
تهیونگ وسایلش رو گذاشت زمین و اومد بالا سر یونجین
تهیونگ: زن منو ول نمیکنی؟(نگاه ترسناک)
یونجین سینه ام رو ول کرد
تهیونگ: گاز گرفته...
دستش رو آورد طرفم
من با حالت جیغ طور گفتم:نهه ینی چیز بیا اینو بگیر من کار دارم
یونجین رو دادم دست تهیونگ و رفتم توی آشپزخونه
سرخ شده بودم
این کارش ینی چی؟
شرط پارت بعدی لایک بالای ٣٠
داشتم به یونجین شیر میدادم که دیدم ساعت ۷و۲۰ دیقه اس
ا/ت: یونجین خاله باید بره غذا درست کنه
اما یونجین رو ولم نکرد
ا/ت: یونجین باید برم خاله
که یهو دیدم در باز شد
تهیونگ: بیبی من اومدم_
خشکم زد
ا/ت: د.دی زود اومدی
تهیونگ: کی بچه دار شدی
ا/ت: بچه الیسه
تهیونگ: الیس؟ همونی که ۴ ماه بعد ازدواجش حامله شد؟
ا/ت خندید: اره
ا/ت: ای...یونجین خاله باید بره ول کن
تهیونگ وسایلش رو گذاشت زمین و اومد بالا سر یونجین
تهیونگ: زن منو ول نمیکنی؟(نگاه ترسناک)
یونجین سینه ام رو ول کرد
تهیونگ: گاز گرفته...
دستش رو آورد طرفم
من با حالت جیغ طور گفتم:نهه ینی چیز بیا اینو بگیر من کار دارم
یونجین رو دادم دست تهیونگ و رفتم توی آشپزخونه
سرخ شده بودم
این کارش ینی چی؟
شرط پارت بعدی لایک بالای ٣٠
۱۹.۷k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.