فیک کوک (دفترچه خاطرات) پارت ۱۵

وقتی شراب رو خوردم انگار واقعا فراموش کردم که چه اتفاقی افتاده و فکر میکردم تصادفی دیدمش و عاشقش شدم شاید میخواستم اینجوری فکر کنم ، جونگ کوک نزدیک شد
×میدونستی من تاحالا عاشق نشدم؟
_میخوای بگی عاشق من شدی؟
(*دوتاشون میخندن)
×نه
ضربان قلبم بالا رفته انگار میخواد بیاد بیرون و اون رو بغل کنه به چشماش که نگاه میکنم تند تر میشه ولی مگه میشه آدم عاشق کسی که به زور گروگان گرفش بشه فکر کنم اسم سندرومش استکهلم هست یعنی منم به اون دچارم؟امکان نداره حتما برای این شرابیه که خوردم
×برو ، برگرد به آمریکا نمیخوام اذیتت کنم
(*یونگ سو تعجب میکنه)
_منظورت چیه؟ الان ولم کردی
×اوهوم برو
_(سکسه کردن)
×فکر کنم زیادی خوردی تاحالا ندیده بودم کسی با شراب اینجوری مست کنه معمولا میگن فقط حالو یکم بهتر میکنه(میخنده)
_(میخنده و انگار تو حال خودش نیست ) ولی من یکبار توی زندگیم عاشق شدم ولی باورت میشه عاشق کی؟ عاشق یه آشغال(میخنده)
×کِی؟
_سه روز پیش وقتی اولین بار دیدمت عاشقت شدم وایی خیلی احمقم نه؟ عاشق یه عوضی شدم
×چچچ چی؟
_اوهوم همون که شنیدی (نزدیکش میشه)
×فکر کنم حالت زیاد خوب نیست امشبو اینجا بخواب تا مستی از سرت بپره فردا خودم
_هیسسس ادامه نده
×(ازش دور میشه )
_(لباسشو درمیاره و میره نزدیک)
×چکار میکنی؟(چشماشو میبنده)