رویای اشنا part 24
ویو جونگ هوان
وقتی جونگ کوک رفت منم دست و صورتمو شستم(توی دستشویی زنونه شست) و اومدم بیرون ولی دیدم که همدست های جانگ وو دارن بار رو میگردن ترسیدم و رفتم توی یکی از اتاق ها و در رو بستم و قفل کردم.
+وایی حالا چکار کنم. بقیه کجا رفتن
که یه دفعه شوگا زنگ زد
☆جونگ هوان حالت خوبه؟
+بنظرت من الان خوبمممم چرا منو ول کردین من الان تو این اتاق گیر افتادم اگه پیدام کنن من که نمیتونم در برابرشون از خودم دفاع کنم(بغض)
کم کم داشت گریم میگرفت.
که یدفعه دیدم جونگ کوک از پشت تلفن گفت
_ جونگ هوان میدونم تو دختر زرنگ و قوی هستی سعی کن یجوری بری بیرون منم یکی از ادم هامو میفرستم که با ماشین بیاد دنبالت.
+هق... با... شه
_افرین. یادت باشه هر اتفاقی بیوفته ما هواتو داریم خب
+مرسی
تلفن رو قطع کردم. باید یجوری میرفتم بیرون. روی میز توی اتاقو نگاه کردم یه عینک بود و چند تا وسایل ارایش. رفتم و یکم ارایش کردم و عینک رو زدم تا اگه جانگ وو منو دید منو نشناسه.
اروم از اتاق رفتم بیرون و توی سالن یکی از ادم های جانگ وو منو دید و به سمتم اومد
" سلام ببخشید شما دوتا مرد ندیدین که با یه دختر با دامن مشکی و لباس مشکی اینجا بودن
+نه
"امم شما اینجا تنهایید؟ اخه سنتونم کمه
+امم چیزه من دختر رئیس بار هستم( ذهن جونگ هوان: این چی بود گفتم)
" اها بله ببخشید
هوفف بلاخره رفت. سریع رفتم جلوی در و یه نفر از توی یه ماشین اومد سمتم
" سلام خانم به من گفتن شمارو برسونم
+اها بله
سوار ماشین شدم. یه دفعه جونگ کوک زنگ زد
+سلام
_سلامو.... هوففف.. معلوم هست کجایی راننده جلوی بار مننظره
+چی ولی من سوار شدم
_سوارررر ماشین کی شدیی سریع یه راهی پیدا کن پیاده شوو
+ب... ب.. با.. شه
قطع کردم. وایی یعنی اشتباه سوار شدم؟
+ب... ببخشید میشه من پیاده بشم
" نخیر(نیشخند)
+(داد) گفتم میخوام پیدا بشممممم
نمیدونستم چکار کنم پس سریع دور و برم رو نگاه کردم یه قفل فرمون دیدم پس سریع برداشتمش و محکم از عقب زدم تو صورت مرده و یه دکمه رو زدم و قفل در ها باز شد از صورت مرده داشت خون میومد. چاره ایی نداشتم و خودمو از ماشین پرت کردم پایین
. تنها چیزی که دیدم خونی بود که از سرم روی جاده میریخت بود و مردم که دورم جمع شده بودن و بعد سیاهی....
ویو یونجی
رسیده بودیم خونه و روی مبل نشسته بودیم من عصبانی بودم و کیونگ هم با بغض به یجا نگاه میکرد و الانا بود که گریش بگیره شوگا هم به گوشی هوان زنگ میزد ولی جواب نمیداد و تهیونگ هم جونگ کوک رو اروم میکرد. که یدفعه به گوشی جونگ کوک زنگ زدن
_بله
"...
_بله خودم هستم. چطور؟
"...
_چ.. چی؟؟(شک) بله بله الان میام
تلفن رو قط کرد
_از بیمارستان بود گفتن که جونگ هوان...
ادامه دارد..
شرط ها: پنج تا لایک و چهار تا کامنت🫶🏻💓
وقتی جونگ کوک رفت منم دست و صورتمو شستم(توی دستشویی زنونه شست) و اومدم بیرون ولی دیدم که همدست های جانگ وو دارن بار رو میگردن ترسیدم و رفتم توی یکی از اتاق ها و در رو بستم و قفل کردم.
+وایی حالا چکار کنم. بقیه کجا رفتن
که یه دفعه شوگا زنگ زد
☆جونگ هوان حالت خوبه؟
+بنظرت من الان خوبمممم چرا منو ول کردین من الان تو این اتاق گیر افتادم اگه پیدام کنن من که نمیتونم در برابرشون از خودم دفاع کنم(بغض)
کم کم داشت گریم میگرفت.
که یدفعه دیدم جونگ کوک از پشت تلفن گفت
_ جونگ هوان میدونم تو دختر زرنگ و قوی هستی سعی کن یجوری بری بیرون منم یکی از ادم هامو میفرستم که با ماشین بیاد دنبالت.
+هق... با... شه
_افرین. یادت باشه هر اتفاقی بیوفته ما هواتو داریم خب
+مرسی
تلفن رو قطع کردم. باید یجوری میرفتم بیرون. روی میز توی اتاقو نگاه کردم یه عینک بود و چند تا وسایل ارایش. رفتم و یکم ارایش کردم و عینک رو زدم تا اگه جانگ وو منو دید منو نشناسه.
اروم از اتاق رفتم بیرون و توی سالن یکی از ادم های جانگ وو منو دید و به سمتم اومد
" سلام ببخشید شما دوتا مرد ندیدین که با یه دختر با دامن مشکی و لباس مشکی اینجا بودن
+نه
"امم شما اینجا تنهایید؟ اخه سنتونم کمه
+امم چیزه من دختر رئیس بار هستم( ذهن جونگ هوان: این چی بود گفتم)
" اها بله ببخشید
هوفف بلاخره رفت. سریع رفتم جلوی در و یه نفر از توی یه ماشین اومد سمتم
" سلام خانم به من گفتن شمارو برسونم
+اها بله
سوار ماشین شدم. یه دفعه جونگ کوک زنگ زد
+سلام
_سلامو.... هوففف.. معلوم هست کجایی راننده جلوی بار مننظره
+چی ولی من سوار شدم
_سوارررر ماشین کی شدیی سریع یه راهی پیدا کن پیاده شوو
+ب... ب.. با.. شه
قطع کردم. وایی یعنی اشتباه سوار شدم؟
+ب... ببخشید میشه من پیاده بشم
" نخیر(نیشخند)
+(داد) گفتم میخوام پیدا بشممممم
نمیدونستم چکار کنم پس سریع دور و برم رو نگاه کردم یه قفل فرمون دیدم پس سریع برداشتمش و محکم از عقب زدم تو صورت مرده و یه دکمه رو زدم و قفل در ها باز شد از صورت مرده داشت خون میومد. چاره ایی نداشتم و خودمو از ماشین پرت کردم پایین
. تنها چیزی که دیدم خونی بود که از سرم روی جاده میریخت بود و مردم که دورم جمع شده بودن و بعد سیاهی....
ویو یونجی
رسیده بودیم خونه و روی مبل نشسته بودیم من عصبانی بودم و کیونگ هم با بغض به یجا نگاه میکرد و الانا بود که گریش بگیره شوگا هم به گوشی هوان زنگ میزد ولی جواب نمیداد و تهیونگ هم جونگ کوک رو اروم میکرد. که یدفعه به گوشی جونگ کوک زنگ زدن
_بله
"...
_بله خودم هستم. چطور؟
"...
_چ.. چی؟؟(شک) بله بله الان میام
تلفن رو قط کرد
_از بیمارستان بود گفتن که جونگ هوان...
ادامه دارد..
شرط ها: پنج تا لایک و چهار تا کامنت🫶🏻💓
۳.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.