نفرت نا تمام)Part.11

لارا:چیزی شده
جیمین:اره
لارا:چی بگو.....
جیمین:تو بهم خیانت کردی.
لارا:شاخی بامزه ای نیست.
پاشدم گوشیش رو از جیبم برداشتم زنگ زدم به مرده.
گفت:
مرده:لارا عزیزم کجایی من داشتم میوموم خونت یه مرده برداشت
لارا:چی
جیمین:اره.
لارا:جیمین اینا همه الکی لطفا باوزش نکن
جمیین:خفه شو.
لارا:جیمین میتونن واست جبران کنم
جیمین:چه شکلی.
لارا:(به تخت نگاه کرد و گفت)میتونم روی تخت واست جبرانش کنم.
جیمین:فکر کردی من از اون مردایی هستم که با اینکارا گولم میزنی.
لارا:نه جیمین
جیمین:خفه شو، این خونه ای هم که واست گرفتم تا فردا تخلیه میشه دوست پسرت واست خونه بگیره
لارا:جیمین معذرت می خوام
جیمین:اینکه تو واسه ثروتم باهام بودی حرصم میگیره(و با مشت زد تو صورت لارا)
لارا:خفه شو اره من بهت خیانت کردم،واسه پولت باهات بودم.تو میدونی چند نفر دیگه توم کردن.
جیمین:ساکت شو. از خونم برو بیرون.
انداختمش از خونه بیرون و به دوست پسرش زنگ زد اومد دنبالش.
یعنی من انقدر بی ارزشم.
تنها کسی که توی این دنیا فقط چند روز دیدمش و واسم ارزش قائله ا/ت هستش.
ولی خب از اونم مجبورم سو استفاده کنم.
من این یه ماهی هستم نفس میکشم.
ولی زندگی نمیکنم.
پایان