تک پارتی ( یونگی)
تو مهمونی بودم داشتم با همکارم صحبت میکردم همکارم یکم شوخبود و هی منو میخندوند همین جور ک مشغول صحبت کردن بودم داشتم میخندیدم یهو چشمم خورد به یونگی بد جور داشت نگام میکرد از اون نگاه ترسناک ک میگه بیا گمشو پیشم
سریع رفتم کنارش رو مبل نشستم آب دهنمو قورت دادم ک یونگی امد جلو آروم او گوشم گفت خودت واسه ده راند آماده کن قراره شب سختی داشته باشی . ا/ ت: یونگی.. لطفا من یونگی: هیشش نمیخوای ک تعداد راند ها بیشتر بشه هوم!
مهمونی تموم شد رفتیم خونه رفتم تو اتاق تا لباسامو عوض کنم ک یونگی امد تو اتاق یونگی: آماده ای؟ ا/ ت: منم خیلی ترسیده بودم هولش دادم از اتاق فرار کردم همین طور ک دنبالم میدوید بهش التماس میکردم ک ولم کنه ولی یهو. متوجه شدم هیچ کس دنبالم نمیکنه نفس راحتی کشیدم حتما خسته شده یهو یکی از پشت بغلم کرد یونگی: گرفتمت! به سینش مشت میزدم سعی کردم فرار کنم اما نشد بردتم تو اتاق پرتم کرد رو تخت گفت: خودت خواستی ددی وحشی بشه دستامو بست فقط تا دو ساعت جیغ میزدم ناله. میکردم . تو بغلش بی حال دراز کشیدم یونگی: به نفعته ک به قوانین ک برات میزارم عمل کنی مگرنه بدتر از این سرت میاد.
فردا: جلو اینه بودم داشتم موهامو مرتب میکردم خدا لعنتت کنه یونگی تمام گردنم کبود شده بود.
هفته بعد: الان یه هفته هست ک حالم بده سرم گیج میره هی بالا میارم بله مثل اینکه جناب یونگی کار خودشو کرد من حامله بودم اما یونگی نمیدونست
جلو آینده داشتم رژ میزدم ک یونگی امد خونه صداش پیچید تو خونه. یونگی: ا/ ت کجایی نفسم؟
سریع از پله ها پایین آمدم تند تند میومدم پایین سلام.. یونگی همین. خواستم پله آخر بیام پایین پام گیر کرد نزدیک بود بیوفتم اما افتادم تو بغل یونگی
یونگی: آروم تر عشقم این همه. انرژی عجله واسه چیه؟
ا/ ت: یونگی دیگ .. نمیتونم بهت نگم دارم خفه میشم .ما... ما داریم پدر و مادر میشیم
یونگی: ج.. جدی... ما.... خندید. از کمرم گرفت بغلم کرد تو هوا چرخوندتم بوسه آرومی از لبم کرد گفت: پس تلاشم بی نتیجه نبوده .
آروم خندیدم و خومو تو بغلش جا دادم.
لایک کامت یادت نشه کیوتمم♥️.
#بی_تی_اس
سریع رفتم کنارش رو مبل نشستم آب دهنمو قورت دادم ک یونگی امد جلو آروم او گوشم گفت خودت واسه ده راند آماده کن قراره شب سختی داشته باشی . ا/ ت: یونگی.. لطفا من یونگی: هیشش نمیخوای ک تعداد راند ها بیشتر بشه هوم!
مهمونی تموم شد رفتیم خونه رفتم تو اتاق تا لباسامو عوض کنم ک یونگی امد تو اتاق یونگی: آماده ای؟ ا/ ت: منم خیلی ترسیده بودم هولش دادم از اتاق فرار کردم همین طور ک دنبالم میدوید بهش التماس میکردم ک ولم کنه ولی یهو. متوجه شدم هیچ کس دنبالم نمیکنه نفس راحتی کشیدم حتما خسته شده یهو یکی از پشت بغلم کرد یونگی: گرفتمت! به سینش مشت میزدم سعی کردم فرار کنم اما نشد بردتم تو اتاق پرتم کرد رو تخت گفت: خودت خواستی ددی وحشی بشه دستامو بست فقط تا دو ساعت جیغ میزدم ناله. میکردم . تو بغلش بی حال دراز کشیدم یونگی: به نفعته ک به قوانین ک برات میزارم عمل کنی مگرنه بدتر از این سرت میاد.
فردا: جلو اینه بودم داشتم موهامو مرتب میکردم خدا لعنتت کنه یونگی تمام گردنم کبود شده بود.
هفته بعد: الان یه هفته هست ک حالم بده سرم گیج میره هی بالا میارم بله مثل اینکه جناب یونگی کار خودشو کرد من حامله بودم اما یونگی نمیدونست
جلو آینده داشتم رژ میزدم ک یونگی امد خونه صداش پیچید تو خونه. یونگی: ا/ ت کجایی نفسم؟
سریع از پله ها پایین آمدم تند تند میومدم پایین سلام.. یونگی همین. خواستم پله آخر بیام پایین پام گیر کرد نزدیک بود بیوفتم اما افتادم تو بغل یونگی
یونگی: آروم تر عشقم این همه. انرژی عجله واسه چیه؟
ا/ ت: یونگی دیگ .. نمیتونم بهت نگم دارم خفه میشم .ما... ما داریم پدر و مادر میشیم
یونگی: ج.. جدی... ما.... خندید. از کمرم گرفت بغلم کرد تو هوا چرخوندتم بوسه آرومی از لبم کرد گفت: پس تلاشم بی نتیجه نبوده .
آروم خندیدم و خومو تو بغلش جا دادم.
لایک کامت یادت نشه کیوتمم♥️.
#بی_تی_اس
۳۱.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.