گروگان عشق
گروگان عشق
پارت ۵۳
.
.
.
بازم حواسش نبود داد زدم ماوییییی گفت ها گفتم بگو دیه گفت چیو تهیونگ گفت میای گفت کجا گفتم با.یعنی اصلا نشنیدی گفت چیو یکی زدم به پیشونیم گفتم میای بریم سفر گفت ها گفتم بابا یه لحظه از توی اون گوشی دربیا گفت نِمْتونم پاشدم رفتم سمتش گوشی از دستش کشیدم گفت عهههه چیکار میکنی گفتم جواب بده گفت عهه چی میگید هی جواب بده جواب بده گفتم ناسلامتی داریم برنامه ی سفر رو میچینیم گفت سفر چه سفری گفتم بله وقتی حواستون نیست همین میشه گفت همینجوری واسه خودتون میبُرین و میدوزینا گفتم به ما چه سونا گفت عهه بسه دیگه ماوی یه کلام میای یا نه ماوی گفت نه سونا گفت باشه پس نمیریم😐 گفتم یعنی چی چون این نمیاد ماهم نباید بریم.. اشاره به ماوی.. ماوی گفت اولَن این نهُ ایشون. این رو به درخت میگن دومَن راست میگه من نمیام دلیل نمیشه شماهم نرین تهیونگ گفت اونوقت برای چی شما نمیاین خانم؟ ماوی گفت چون حوصله ندارم تهیونگ گفت اها پس.. بلند شد اومد سمت ماوی نشست کنارش دست رو گذاشت دور گردنش ماوی..ناره و مادر هم دقیقا داشتن نگاهشون میکردن تهیونگ گفت به خاطر اینکه حوصله نداری نمیای ماوی گفت بله تهیونگ گفت اونوقت به نظر شما ایا این شد دلیل منطقی ماوی گفت دلیل منطقی مگه میخواد تهیونگ گفت بله ناره گفت ولش کن خب وقتی نمیاد نباید اسرار کرد
+حرصم دراومد از لج اونم که شده میرم تهیونگ گفت تو کارت نباشه..سرد..بعد برگشت سمت من گفت بیا دیگه گفتم باشه میام گفت واقعا گفت اره میام گفت خب پس کی میریم کوک گفت فردا تهیونگ گفت باشه پس. فردا همه حاضر باشید بعد اومد سمت من گفت مخصوصا شما بانو.. لبخند..
فردا
+حاضر شده بودیم منم داشتم یه ذره ارایش میکردم پسرا هم داشتن چمدونارو میبردن در زدن گفتم بله
.. درحال ریمل زدن.. اومد داخل
-دیدم داره ارایش میکنه به دیوار تکیه دادم گفتم تو که خوشگلی چرا ارایش میکنی گفت نمیدونم گفتم چمدونت کو گفت نی😂😐. ای وای ببخشید حواسم نبود خندیدم گفت کناره تخته ولی خب بادیگارد ها که هستن چرا نمیزاری اونا کار کنن گفتم نمیدونم گفت باش. فقط بزار توی ماشین خودم گفتم باش.. یه ذره ناراحت شدم ولی خب اشکال نداره
+ارایشم تموم شد رفتم پایین دیدم همه پایین نشستن روی کاناپه ملک گفت مامانی بریم گفتم بریم.. لبخند.. رفتیم داخل پارکینگ خم شدم سمت ملک گفتم خب. خانم خانما میری پیش بابات یا مامانت گفت اوممم بگم بابا نارحت میشی.. کیوت.. گفتم نه مامان جون گفت پس میرم پیش بابا گفتم باش تهیونگ گفت بدو بابایی ملک رفت سوار شد رفتم سمت تهیونگ گفتم اروم بری مواظب ملک هم باش
-رفتم نزدیکش اروم دستمو بردم سمت کمرش وقتی حرفش تموم شد لباشو بوسیدم
$وقتی تهیونگ ماوی رو بوسید رو همه دیدیم مخصوصا دشمنان 😆.. اشاره به ناره و مادر..
-بعد از هم جدا شدیم گفتم توهم مواظب خودت باش بیبی گفت باشه رفتیم سوار ماشین شدیم
شب
+رسیده بودیم ویلا تهیونگ هم اسرار کرد بریم ویلای اون روی تخت نشسته بودم و داشتم با لپتاب کار میکردم که در زدن گفت بیاتو اومد داخل جنا بود درو بست نشست کنارم منم داشتم کار میکردم گفتم چی شده جنا.. تمرکز کرده و همینطور اخم سرشم توی لپتابه.. گفت ماوی یه لحظه اونو بزار کنار گفتم کارتو بگو گفت ماوی مهمه لپتاب رو خاموش کردم برگشتم سمتش گفتم بله گفت ماوی یه چیزی بهت میگم ولی به کسی چیزی نگو البته به غیر از تهیونگ گفتم چیزی شده جنا گفت نه. یعنی. نمیدونم گفتم با جونگ کوک دعوا کردی گفت نه گفتم با هم سردی گفت نه گفتم
پارت ۵۳
.
.
.
بازم حواسش نبود داد زدم ماوییییی گفت ها گفتم بگو دیه گفت چیو تهیونگ گفت میای گفت کجا گفتم با.یعنی اصلا نشنیدی گفت چیو یکی زدم به پیشونیم گفتم میای بریم سفر گفت ها گفتم بابا یه لحظه از توی اون گوشی دربیا گفت نِمْتونم پاشدم رفتم سمتش گوشی از دستش کشیدم گفت عهههه چیکار میکنی گفتم جواب بده گفت عهه چی میگید هی جواب بده جواب بده گفتم ناسلامتی داریم برنامه ی سفر رو میچینیم گفت سفر چه سفری گفتم بله وقتی حواستون نیست همین میشه گفت همینجوری واسه خودتون میبُرین و میدوزینا گفتم به ما چه سونا گفت عهه بسه دیگه ماوی یه کلام میای یا نه ماوی گفت نه سونا گفت باشه پس نمیریم😐 گفتم یعنی چی چون این نمیاد ماهم نباید بریم.. اشاره به ماوی.. ماوی گفت اولَن این نهُ ایشون. این رو به درخت میگن دومَن راست میگه من نمیام دلیل نمیشه شماهم نرین تهیونگ گفت اونوقت برای چی شما نمیاین خانم؟ ماوی گفت چون حوصله ندارم تهیونگ گفت اها پس.. بلند شد اومد سمت ماوی نشست کنارش دست رو گذاشت دور گردنش ماوی..ناره و مادر هم دقیقا داشتن نگاهشون میکردن تهیونگ گفت به خاطر اینکه حوصله نداری نمیای ماوی گفت بله تهیونگ گفت اونوقت به نظر شما ایا این شد دلیل منطقی ماوی گفت دلیل منطقی مگه میخواد تهیونگ گفت بله ناره گفت ولش کن خب وقتی نمیاد نباید اسرار کرد
+حرصم دراومد از لج اونم که شده میرم تهیونگ گفت تو کارت نباشه..سرد..بعد برگشت سمت من گفت بیا دیگه گفتم باشه میام گفت واقعا گفت اره میام گفت خب پس کی میریم کوک گفت فردا تهیونگ گفت باشه پس. فردا همه حاضر باشید بعد اومد سمت من گفت مخصوصا شما بانو.. لبخند..
فردا
+حاضر شده بودیم منم داشتم یه ذره ارایش میکردم پسرا هم داشتن چمدونارو میبردن در زدن گفتم بله
.. درحال ریمل زدن.. اومد داخل
-دیدم داره ارایش میکنه به دیوار تکیه دادم گفتم تو که خوشگلی چرا ارایش میکنی گفت نمیدونم گفتم چمدونت کو گفت نی😂😐. ای وای ببخشید حواسم نبود خندیدم گفت کناره تخته ولی خب بادیگارد ها که هستن چرا نمیزاری اونا کار کنن گفتم نمیدونم گفت باش. فقط بزار توی ماشین خودم گفتم باش.. یه ذره ناراحت شدم ولی خب اشکال نداره
+ارایشم تموم شد رفتم پایین دیدم همه پایین نشستن روی کاناپه ملک گفت مامانی بریم گفتم بریم.. لبخند.. رفتیم داخل پارکینگ خم شدم سمت ملک گفتم خب. خانم خانما میری پیش بابات یا مامانت گفت اوممم بگم بابا نارحت میشی.. کیوت.. گفتم نه مامان جون گفت پس میرم پیش بابا گفتم باش تهیونگ گفت بدو بابایی ملک رفت سوار شد رفتم سمت تهیونگ گفتم اروم بری مواظب ملک هم باش
-رفتم نزدیکش اروم دستمو بردم سمت کمرش وقتی حرفش تموم شد لباشو بوسیدم
$وقتی تهیونگ ماوی رو بوسید رو همه دیدیم مخصوصا دشمنان 😆.. اشاره به ناره و مادر..
-بعد از هم جدا شدیم گفتم توهم مواظب خودت باش بیبی گفت باشه رفتیم سوار ماشین شدیم
شب
+رسیده بودیم ویلا تهیونگ هم اسرار کرد بریم ویلای اون روی تخت نشسته بودم و داشتم با لپتاب کار میکردم که در زدن گفت بیاتو اومد داخل جنا بود درو بست نشست کنارم منم داشتم کار میکردم گفتم چی شده جنا.. تمرکز کرده و همینطور اخم سرشم توی لپتابه.. گفت ماوی یه لحظه اونو بزار کنار گفتم کارتو بگو گفت ماوی مهمه لپتاب رو خاموش کردم برگشتم سمتش گفتم بله گفت ماوی یه چیزی بهت میگم ولی به کسی چیزی نگو البته به غیر از تهیونگ گفتم چیزی شده جنا گفت نه. یعنی. نمیدونم گفتم با جونگ کوک دعوا کردی گفت نه گفتم با هم سردی گفت نه گفتم
۳.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.