𝐏𝟐
ا.ت
واییییی فک کنم اومدنننن..ار اتاقم اومدم بیرون.. مامانم درو باز کرد ک بابام اومد داخل:/اخییششش هنوز نیومدن..
داشتم برمیگشتم تو اتاقم ک موهامو درست کنم ک صدای داییم اومد..
د.ت:سلااامم آبجی گلممم
م.ت:سلااامم داداشش..دلم چاست تنگ شده بووود
ز.ت:سلااامم سانا جااان(مامان ا.ت)
م.ت:به به به زن داداش..سلاامم..
جیمین:سلام..
م.ت:سلام پسرممم خیلی وقت بود ندیده بودمت
د.ت:ا.ت کو؟؟
م.ت:بالاس..ااااااا.تتتتت بیا پایین داییتینا اومدننن
ا.ت
وایی مامانم صدام کرد..نمیدونم چرا وقتی مهمون داشته باشیم زمانی ک بخوام برم پیششچن استرس دارم://
رفتم پایین..
ا.ت:سلام..
ک دایی و زن داییش بغلش کردن..
ز.ت:وااییی ماشالا دخترم چقد بزرگ شدیی..خیلی وقت بود ندیده بودیمت..
د.ت:, دخترم دلمون خیلی واستون تنگ شده بوود..
ا.ت:عاا..منم همینطور دایی..
د.ت:جیمین پسرم چرا با ا.ت سلام نمیکنی:/؟
ک دیدم جیمین از پشتشون اومد جلو..
جیمین:سلام ا.ت..(سرد و جدی)
ا.ت:علیک..(جدی)
ا.ت
واهایییییی جیمین خیلی کراش شده بووددد وییییی..نه نه نههه من چی دارم میگمممم
م.ت:بفرمایید بشینید..
همه رفتن نشستن..
جیمین
داشتیم با عممینا سلام علیک میکردیم ک ا.تو صدا زد..
ی دختر جذاب و کیوت از پله ها داشت میومد پایین..واایی این همون ا.ت چندسال پیشههه؟؟
خیلی خوشگل تر شده بود..
نه نه جیمین تو چی داری میگی پسرررب خودت بیااا...هوف..
ب.ت:خب پسرم..چ خبر..
جیمین:هیچ خبر..خبری نیس..
م.ت:پاریس چطور بود؟
د.ت:خیلی خوب بود..جاتون خالی..
ز.ت:ایشالله یبار باهم باهم میریم..
د.ت:ا.ت جان؟
ا.ت:ب..بله
د.ت:تو چرا ساکتی دخترم؟
ا.ت:خب چی بگم..
ز.ت: دخترم کِیس مناسب واس ازدواجت پیدا کردی؟
ا.ت: نه..
ز.ت:ینی کلا قصد ازدواج نداری؟!
ا.ت:راستش..نه ندارم..
م.ت از تو آشپزخونه :بیاین ناهار حاضرهههع
ا.ت
سر غذا بودیم ک نگاهایی رچی خودم اخساس کردم..زیر چشی ب همه داشتم نکاه میکردم تا چشمم افتاد ب جیمین..اون داشت نگام میکرد..
نگاهمو ازش گرفتم و ب غذا خوردنم ادامه دادم..
ببخشید کم بود..
شرایط
۱۵ لایک
۵ کامنت
باییی
واییییی فک کنم اومدنننن..ار اتاقم اومدم بیرون.. مامانم درو باز کرد ک بابام اومد داخل:/اخییششش هنوز نیومدن..
داشتم برمیگشتم تو اتاقم ک موهامو درست کنم ک صدای داییم اومد..
د.ت:سلااامم آبجی گلممم
م.ت:سلااامم داداشش..دلم چاست تنگ شده بووود
ز.ت:سلااامم سانا جااان(مامان ا.ت)
م.ت:به به به زن داداش..سلاامم..
جیمین:سلام..
م.ت:سلام پسرممم خیلی وقت بود ندیده بودمت
د.ت:ا.ت کو؟؟
م.ت:بالاس..ااااااا.تتتتت بیا پایین داییتینا اومدننن
ا.ت
وایی مامانم صدام کرد..نمیدونم چرا وقتی مهمون داشته باشیم زمانی ک بخوام برم پیششچن استرس دارم://
رفتم پایین..
ا.ت:سلام..
ک دایی و زن داییش بغلش کردن..
ز.ت:وااییی ماشالا دخترم چقد بزرگ شدیی..خیلی وقت بود ندیده بودیمت..
د.ت:, دخترم دلمون خیلی واستون تنگ شده بوود..
ا.ت:عاا..منم همینطور دایی..
د.ت:جیمین پسرم چرا با ا.ت سلام نمیکنی:/؟
ک دیدم جیمین از پشتشون اومد جلو..
جیمین:سلام ا.ت..(سرد و جدی)
ا.ت:علیک..(جدی)
ا.ت
واهایییییی جیمین خیلی کراش شده بووددد وییییی..نه نه نههه من چی دارم میگمممم
م.ت:بفرمایید بشینید..
همه رفتن نشستن..
جیمین
داشتیم با عممینا سلام علیک میکردیم ک ا.تو صدا زد..
ی دختر جذاب و کیوت از پله ها داشت میومد پایین..واایی این همون ا.ت چندسال پیشههه؟؟
خیلی خوشگل تر شده بود..
نه نه جیمین تو چی داری میگی پسرررب خودت بیااا...هوف..
ب.ت:خب پسرم..چ خبر..
جیمین:هیچ خبر..خبری نیس..
م.ت:پاریس چطور بود؟
د.ت:خیلی خوب بود..جاتون خالی..
ز.ت:ایشالله یبار باهم باهم میریم..
د.ت:ا.ت جان؟
ا.ت:ب..بله
د.ت:تو چرا ساکتی دخترم؟
ا.ت:خب چی بگم..
ز.ت: دخترم کِیس مناسب واس ازدواجت پیدا کردی؟
ا.ت: نه..
ز.ت:ینی کلا قصد ازدواج نداری؟!
ا.ت:راستش..نه ندارم..
م.ت از تو آشپزخونه :بیاین ناهار حاضرهههع
ا.ت
سر غذا بودیم ک نگاهایی رچی خودم اخساس کردم..زیر چشی ب همه داشتم نکاه میکردم تا چشمم افتاد ب جیمین..اون داشت نگام میکرد..
نگاهمو ازش گرفتم و ب غذا خوردنم ادامه دادم..
ببخشید کم بود..
شرایط
۱۵ لایک
۵ کامنت
باییی
۵۲.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.