𝐏𝟖
𝐏𝟖
_ وایی این بزرگترین پاساژیه که تاحالا دیدم.
+ آره. امروز قراره کلی خرید کنیم و خوش بگذرونیم.
_ ولی اگه من کلی خرید با خودم ببرم خونه... مامان بابام دعوام میکنن.
با نگاهی غمگین به هم خیره شدن: مگه مهمه ؟ با هم میریم پیششون و منو معرفی میکنی. مطمعنم اونا از دامادی به این جذابی نمیگذرن.
تهیونگ لبخندی زد و دست دوست دخترش و گرفت و به اولین مغازه رفتن. لباسی چشم ا.ت رو گرفت و با اجازه ی فروشنده لباس رو برای پرو برداشت. وقتی لباس رو پوشید خواست از اتاق پرو بیاد بیرون که تهیونگ خودش اومد داخل : عا تهیونگ اومدی به نظرت چطوره؟
+ خیلی بازه. آه بیبی گرل منو اینجا تحریک نکن. ( به شدت تحریک شده)
_ تهیونگ حالت خوبه عزیزم؟
+ نخرش نمیخوام مردم تورو با این لباس باز ببینن. همین الانش دارم دیوونه میشم.
تهیونگ دخترو چسبوند به خودش و سرشو برد تو گردنش. ا.ت آروم تهیونگ رو از خودش جدا کرد و گفت : عزیزم الان زمانش نیست.
+ درش بیار. سریعا.
_ باشه لطفا برو بیرون.
تهیونگ که کم مونده بود لباس هاشو پاره کنه از اتاق بیرون رفت. ا.ت لباساشو عوض کرد و بیرون اومد. لباسشو حساب کردو از مغازه بیرون رفتن: منو ببخش عزیزم. نتونستم یه لحظه خودمو کنترل کنم.
_ نه نه مشکلی نیست.
+ وایسا همینجا من میرم دو تا آیس کافی بگیرم. باشه عزیزم؟
_ باشه زود بیا.
تهیونگ چشمکی زد و رفت.
ا.ت از فرصت استفاده کرد و سیگارشو روشن کرد. با لذت پک عمیقی بهش زد : وای خدایا احساس میکنم تو جای تنگی بودمو نمیتونستم نفس بکشم. سرشو بلند کرد تا دوست پسرشو تو صف ببینه ولی چشماش تو چشمای مردی گره خورد که انتظارشو نداشت. با دیدنش رنگ از سر رو روش پرید و به تته پته افتاد : جججج.... جونگ...... کوک ( بریده بریده)
& خواهر تو اینجا چیکار میکنی؟ تو تو سیگار میکشی؟ مگه نگفتی بودی میخوای با دوستات بری مسافرت؟؟؟؟؟ پس اینجا چیکار میکنی؟ ( با عصبانیت)
_ عا عا عا من.....
+ عزیزم من اومدم...... .
تهیونگ با دیدن پسر روبه روش رنگ از سر و روش پرید.
&شما کی هستین؟
گفتم قراره پارت بعدی پارت جالبی باشه. خب البته امیدوارم از نظر شما جالب بوده باشه. 😁😁 و بله جونگ کوک برادر ا.ت هستش.
ببخشید اگه خیلی طولانی بود .
لایک یادتون نره 💖
_ وایی این بزرگترین پاساژیه که تاحالا دیدم.
+ آره. امروز قراره کلی خرید کنیم و خوش بگذرونیم.
_ ولی اگه من کلی خرید با خودم ببرم خونه... مامان بابام دعوام میکنن.
با نگاهی غمگین به هم خیره شدن: مگه مهمه ؟ با هم میریم پیششون و منو معرفی میکنی. مطمعنم اونا از دامادی به این جذابی نمیگذرن.
تهیونگ لبخندی زد و دست دوست دخترش و گرفت و به اولین مغازه رفتن. لباسی چشم ا.ت رو گرفت و با اجازه ی فروشنده لباس رو برای پرو برداشت. وقتی لباس رو پوشید خواست از اتاق پرو بیاد بیرون که تهیونگ خودش اومد داخل : عا تهیونگ اومدی به نظرت چطوره؟
+ خیلی بازه. آه بیبی گرل منو اینجا تحریک نکن. ( به شدت تحریک شده)
_ تهیونگ حالت خوبه عزیزم؟
+ نخرش نمیخوام مردم تورو با این لباس باز ببینن. همین الانش دارم دیوونه میشم.
تهیونگ دخترو چسبوند به خودش و سرشو برد تو گردنش. ا.ت آروم تهیونگ رو از خودش جدا کرد و گفت : عزیزم الان زمانش نیست.
+ درش بیار. سریعا.
_ باشه لطفا برو بیرون.
تهیونگ که کم مونده بود لباس هاشو پاره کنه از اتاق بیرون رفت. ا.ت لباساشو عوض کرد و بیرون اومد. لباسشو حساب کردو از مغازه بیرون رفتن: منو ببخش عزیزم. نتونستم یه لحظه خودمو کنترل کنم.
_ نه نه مشکلی نیست.
+ وایسا همینجا من میرم دو تا آیس کافی بگیرم. باشه عزیزم؟
_ باشه زود بیا.
تهیونگ چشمکی زد و رفت.
ا.ت از فرصت استفاده کرد و سیگارشو روشن کرد. با لذت پک عمیقی بهش زد : وای خدایا احساس میکنم تو جای تنگی بودمو نمیتونستم نفس بکشم. سرشو بلند کرد تا دوست پسرشو تو صف ببینه ولی چشماش تو چشمای مردی گره خورد که انتظارشو نداشت. با دیدنش رنگ از سر رو روش پرید و به تته پته افتاد : جججج.... جونگ...... کوک ( بریده بریده)
& خواهر تو اینجا چیکار میکنی؟ تو تو سیگار میکشی؟ مگه نگفتی بودی میخوای با دوستات بری مسافرت؟؟؟؟؟ پس اینجا چیکار میکنی؟ ( با عصبانیت)
_ عا عا عا من.....
+ عزیزم من اومدم...... .
تهیونگ با دیدن پسر روبه روش رنگ از سر و روش پرید.
&شما کی هستین؟
گفتم قراره پارت بعدی پارت جالبی باشه. خب البته امیدوارم از نظر شما جالب بوده باشه. 😁😁 و بله جونگ کوک برادر ا.ت هستش.
ببخشید اگه خیلی طولانی بود .
لایک یادتون نره 💖
۹.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.