* * زندگی متفاوت
🐾پارت 18
《1ماه بعد》
#mahrab
تقریبا 1 ماه از اون قضیه میگذشت
و من هنو خاعر یکی یدونم ندیدم با این که هروز مهشاد میومد دلداری میداد امید میداد ولی من دیگه داشتم امید از دست میدادم
میخواستم برم اگاهی ولی میترسیدم اتفاقی بر پانیذ بیوفته
تو شرکته بود خیره به مردم بودم تقه ای به در خورد و بعد عمو معین وارد شد
مهراب:سلام عموجون
معین:سلام عزیزم حالت چطوره
مهراب:ممنون شما چطور
معین:ما هم خوبیم راستی میخواستم بگم که یه خبر خوبیی برات دارم
به عمو اشاره کردم بشینه اونم نشست
مهراب:چای یا قهوه
معین:یه چای بگو بیار تا بگم
مهراب:چشم
به منشی زنگ زدم تا دو تا چای بیار که اونم بعد 4مین اورد
نشستم پیشه عمو
مهراب:خب امری داشتین
معین:خب بزار خلاصه بهت بگم عمارت برزگر و پیدا کردم پانیذم اونجاست ولی فک کنم با این حال جای پانیذ عوض کرده باشن باید اونجا رو پیدا کنم
مهراب:ممنونمم عمو لطف جبران میکنم
معین:باش کاری به اینا ندارم ولی من اگه اون مکان و برات پیدا کردم باید منم باهات بیام و کل گذشته رو براش بگیم خب
مهراب:باش حله
عمو چایشو خورد کمی با هم گپ زدیم که بلند شد خواست بره که برگشت سمتم لب زد
معین:راستی بچه شب شام خونه ی ما
مهراب:چشم
بعد رف بهترین خبر تو این حال و اوضاع گرفته بودم اخ پانیذ قرار بعد از 1 ماه ببینمت........
#paniz
ا ماه گذشت اونم با کلی عذاب جام عوض شد خسته شده بودم از 4 دیواری انگار مث یه پرنده انداخته بودنم تو قفس بابا بسه دیگه من نمیکشم
خسته شدم کارم شده بود زل زدن به پنچره و دیوارا
چه میشه کرد زندگی دیگه سرنوشتِ تقدیر همه چیو تغییر میده....
4 تا پارت گذاشتم نامردید اگه حمایت نکنید😐
《1ماه بعد》
#mahrab
تقریبا 1 ماه از اون قضیه میگذشت
و من هنو خاعر یکی یدونم ندیدم با این که هروز مهشاد میومد دلداری میداد امید میداد ولی من دیگه داشتم امید از دست میدادم
میخواستم برم اگاهی ولی میترسیدم اتفاقی بر پانیذ بیوفته
تو شرکته بود خیره به مردم بودم تقه ای به در خورد و بعد عمو معین وارد شد
مهراب:سلام عموجون
معین:سلام عزیزم حالت چطوره
مهراب:ممنون شما چطور
معین:ما هم خوبیم راستی میخواستم بگم که یه خبر خوبیی برات دارم
به عمو اشاره کردم بشینه اونم نشست
مهراب:چای یا قهوه
معین:یه چای بگو بیار تا بگم
مهراب:چشم
به منشی زنگ زدم تا دو تا چای بیار که اونم بعد 4مین اورد
نشستم پیشه عمو
مهراب:خب امری داشتین
معین:خب بزار خلاصه بهت بگم عمارت برزگر و پیدا کردم پانیذم اونجاست ولی فک کنم با این حال جای پانیذ عوض کرده باشن باید اونجا رو پیدا کنم
مهراب:ممنونمم عمو لطف جبران میکنم
معین:باش کاری به اینا ندارم ولی من اگه اون مکان و برات پیدا کردم باید منم باهات بیام و کل گذشته رو براش بگیم خب
مهراب:باش حله
عمو چایشو خورد کمی با هم گپ زدیم که بلند شد خواست بره که برگشت سمتم لب زد
معین:راستی بچه شب شام خونه ی ما
مهراب:چشم
بعد رف بهترین خبر تو این حال و اوضاع گرفته بودم اخ پانیذ قرار بعد از 1 ماه ببینمت........
#paniz
ا ماه گذشت اونم با کلی عذاب جام عوض شد خسته شده بودم از 4 دیواری انگار مث یه پرنده انداخته بودنم تو قفس بابا بسه دیگه من نمیکشم
خسته شدم کارم شده بود زل زدن به پنچره و دیوارا
چه میشه کرد زندگی دیگه سرنوشتِ تقدیر همه چیو تغییر میده....
4 تا پارت گذاشتم نامردید اگه حمایت نکنید😐
۱۱.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.