فصل ۲ پارت ۲ Stealing under the pretext of love
وا این دیگه چی میگه؟... این همه لباس گذاشته دیگه لباس میخوام چیکار؟
والا اینی که میبینم تنته این لباس نیست اصلا...دستم رو از روی چشاش برداشت و تو چشام گفت=در ضمن لازم نکرده جلوی چشای منو بگیری اونقدری دیدم که تو دیگه عددی نیستی
(مرتیکه ایکبیری خب معلومه شما پولدارا بلانسبت همه ی غلط کاری ای میکنین وضعیتمون خیلی بد بود من با یه لباس خواب دو وجبی رو پاش نشسته بودم و صورتامونم یه وجبی همدیگه بود که یهو بی بی وارد اتاق شد و با دیدن ما تعجب کرد)
بی بی=جانگکوک این چه کاریه؟ با دختر مردم چیکار داری؟
جانگکوک=من کاریش نداشتم خودش اومد تو بغلم بی بی جون تو که بهتر از همه میدونی همه عاشق جانگکوک میشن این دختره هم مستثنی نیست دیگه...
مایا=برو بابا توهمی...من حاضرم خودم خودمو با چاقو تیکه تیکه کنم ولی عاشق توعه سوسول نشم
جانگکوک=خیلی خب حالا زیادی داری حرف میزنی...
دستشو انداخت دور کمرم و گذاشتم روی کولش که جیغم رفت هوا البته جیغم فقط بخاطر این بود که لباسم نامناسب بود این بیشعور اصلا حالیش نبود جلوی چشمای ورقلمبیده شده بی بی از اتاق خارج شد و به طرف آسانسور رفت تو آسانسور منو گذاشت زمین که با عصبانیت بهش گفتم=دیوونه برای چی منو اینجوری از اتاق اوردی بیرون؟ آسانسور و بزن دوباره بره بالا
جانگکوک=لازم نکرده میریم صبحونه بخوریم
مایا=این صبحونه کوفتم بشه من چطوری جلوی چشات اینجوری بشینم صبحونه کوفت کنم؟
جانگکوک=این دیگه مشکل من نیست ۳ بار صدات کردم بیدار نشدی یا شدی و خواستی لجبازی کنی اینم مجازاتشه...
آسانسور ایستاد پیاده شدیم و خواستم به طرف پله ها برم که دستمو کشید و گفت=بیا اینجا کسی غیر از خودمون نیست...
مایا=من بیشتر بخاطر تو دارم میرم لباس عوض کنم بابا من تاحالا از این بی ناموسیا نکردم
با خونسردی سر تا پامو دید زد و گفت=یعنی میخوای بگی برات اینقدر مهمه؟
مایا=د...آخه الاغ من تا حالا از این لباسا نداشتم که بپوشم دیشب هم عین این ندید بدیدا رفتم پوشیدم ببینم چه شکلی میشم چه میدونستم توعه غول بیابونی صبح میخوای منو بیدار کنی
جانگکوک=اولا که حرف دهنتو بفهم وگرنه مجبور میشم یه جور دیگه بهت بفهمونم در ثانی به هر حال من تو رو در همه حال دیدم دیگه مهم نیست بیا سر میز
بابا این دیگه کیه خیلی ریلکس به طرف میز رفت و کنار لیا نشست و براش صبحونه میداد خوشم میومد که با لیا اینطوری رفتار میکنه انگار بچه ی اونه ولی نمیدونم چرا اینقدر لج منو در میاره شانس گند خودمه دیگه همینطور نگاشون میکردم
جانگکوک=اینقدر به ما زل نزن تو هم بیا بخور
ناچار سر میز رفتم و کنار لیا نشستم جانگکوک داشت به لیا صبحونه میداد و منم نگاش میکردم که گفت=.........................
والا اینی که میبینم تنته این لباس نیست اصلا...دستم رو از روی چشاش برداشت و تو چشام گفت=در ضمن لازم نکرده جلوی چشای منو بگیری اونقدری دیدم که تو دیگه عددی نیستی
(مرتیکه ایکبیری خب معلومه شما پولدارا بلانسبت همه ی غلط کاری ای میکنین وضعیتمون خیلی بد بود من با یه لباس خواب دو وجبی رو پاش نشسته بودم و صورتامونم یه وجبی همدیگه بود که یهو بی بی وارد اتاق شد و با دیدن ما تعجب کرد)
بی بی=جانگکوک این چه کاریه؟ با دختر مردم چیکار داری؟
جانگکوک=من کاریش نداشتم خودش اومد تو بغلم بی بی جون تو که بهتر از همه میدونی همه عاشق جانگکوک میشن این دختره هم مستثنی نیست دیگه...
مایا=برو بابا توهمی...من حاضرم خودم خودمو با چاقو تیکه تیکه کنم ولی عاشق توعه سوسول نشم
جانگکوک=خیلی خب حالا زیادی داری حرف میزنی...
دستشو انداخت دور کمرم و گذاشتم روی کولش که جیغم رفت هوا البته جیغم فقط بخاطر این بود که لباسم نامناسب بود این بیشعور اصلا حالیش نبود جلوی چشمای ورقلمبیده شده بی بی از اتاق خارج شد و به طرف آسانسور رفت تو آسانسور منو گذاشت زمین که با عصبانیت بهش گفتم=دیوونه برای چی منو اینجوری از اتاق اوردی بیرون؟ آسانسور و بزن دوباره بره بالا
جانگکوک=لازم نکرده میریم صبحونه بخوریم
مایا=این صبحونه کوفتم بشه من چطوری جلوی چشات اینجوری بشینم صبحونه کوفت کنم؟
جانگکوک=این دیگه مشکل من نیست ۳ بار صدات کردم بیدار نشدی یا شدی و خواستی لجبازی کنی اینم مجازاتشه...
آسانسور ایستاد پیاده شدیم و خواستم به طرف پله ها برم که دستمو کشید و گفت=بیا اینجا کسی غیر از خودمون نیست...
مایا=من بیشتر بخاطر تو دارم میرم لباس عوض کنم بابا من تاحالا از این بی ناموسیا نکردم
با خونسردی سر تا پامو دید زد و گفت=یعنی میخوای بگی برات اینقدر مهمه؟
مایا=د...آخه الاغ من تا حالا از این لباسا نداشتم که بپوشم دیشب هم عین این ندید بدیدا رفتم پوشیدم ببینم چه شکلی میشم چه میدونستم توعه غول بیابونی صبح میخوای منو بیدار کنی
جانگکوک=اولا که حرف دهنتو بفهم وگرنه مجبور میشم یه جور دیگه بهت بفهمونم در ثانی به هر حال من تو رو در همه حال دیدم دیگه مهم نیست بیا سر میز
بابا این دیگه کیه خیلی ریلکس به طرف میز رفت و کنار لیا نشست و براش صبحونه میداد خوشم میومد که با لیا اینطوری رفتار میکنه انگار بچه ی اونه ولی نمیدونم چرا اینقدر لج منو در میاره شانس گند خودمه دیگه همینطور نگاشون میکردم
جانگکوک=اینقدر به ما زل نزن تو هم بیا بخور
ناچار سر میز رفتم و کنار لیا نشستم جانگکوک داشت به لیا صبحونه میداد و منم نگاش میکردم که گفت=.........................
۱۹.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.