رمان جدیدددد💥🔥
رمان جدیدددد💥🔥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹⁵
رفتم دشویی در اومدم رفتم سمت تخت ک یهو ساشا اومد تو منو گرفت کشید انداخت رو کولش برد اتاق خودش هی میگفتم ولم کن خلو چل کجا میبری منو داد زدم که یدونه محکم سیلی زد ب باسنم قشنگ صداش بلند شد گفتم:آخ، گفت:جون آمادست بره توش ،منظورش چی وا وایییی تازه فهمیدم منظورش چیه میخاد ببره منو بکنه دوبارع جیغ داد ره انداختم هی مشت میزدم کمرش ولی انگار فولاد بود هیچیش نمیشد ک رسید ب اتاقش منو انداخت رو تخت خودشم رفت در رو قفل کرد گفتم:میخای..چیکار کنی ،اومد روی تخت روی منی ک دراز کشیده بودم خیمه زد گفت:تحریکت کنم ،خندیدم گفتم:من تحریک نمیشم ،گفت:مطمعنی گفتم:آره، با اینکه میدونستم زرتو پرت میکنم ولی باز تسلیم نشدم گفتم تحریک نمیشم گفت:بس امتحانش میکنیم ،سرشو برد تو گردنم و لیس زد تو کارش ماهر ماهر بود لرزیدم یه لحظه ک باعث شد بخنده خودش فهمید ک دارم تحریک میشم گوشمو لیس زد ک همین باعث میشد خمار بشم دستشواز روی شورتکم گذاشت روی بهشتم و مالید وای رسما داشتم خیس میشدم نباید حشری بشم دستشو از توی شورتکم برد تو دستشو گرفتم ک نکنه ولی گفت:یادت نره این یه امتحانه ،ساکت شدم دستشو از توی شورتمم برد تو و بدنمو مالید چشمام خمار شده بود لبمو گاز گرفتم ک وقتی سرعت دستش زیاد شد یه اه از گلوم پرید انگار همون اه من لازم بود تا تحریک بشه سرشو برد تو گودی گردنم نزدیک گوشم گفت:اوم قشنگ خودتو خیس کردی دختر بابایی،همین حرفش همین دختر بابایی گفتنش باعث میشد تا مرز سک*س برم دستشو درآورد و قالب کرد روی سینه هام فشارش داد لبمو گاز میگرفتم ک اه نکشم ک یهو سوتینمم جر داد سینمو گرفت توی دستش و لیس زد نوکشو کامل توی دهنش کردو مک زد ک گفتم:اه اوم ادامه بده ،همین حرفم باعث شد ک تحریک بشه چشماش مثل من خمار بود گفتم:ب..پردم..دست..نزن،سر تکون داد لباسامو دونه دونه از تنم کند دستشو روی بهشتم کشید گفت:اوم داغ و خیس بودنش دیونم میکنه ،ولی چون گفته بودم ب پردم دست نزنه گفت دمر شو یا همین حالت داگی کی*رشو به خیسی بهشتم مالید بعد از پشت آروم سرشو وارد کرد گفت:اوم چقدر تنگی ،انگار از تنگ بودنم لذت میبرد ولی من درد میکشیدم کی*رشو درآورد و یهو همشو واردم کرد بخاطر دردش جیغ کشیدم دوباره دوباره هی میبرد تو در میورد درد کم کم داشت جاشو میداد ب لذت اه کشیدم ک گفت؛آفرین جوجه سک*سی من اه بکش واسه بابایی ،گفتم:اه اه ددی ،تلمب*شو محکم تر.....
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹⁵
رفتم دشویی در اومدم رفتم سمت تخت ک یهو ساشا اومد تو منو گرفت کشید انداخت رو کولش برد اتاق خودش هی میگفتم ولم کن خلو چل کجا میبری منو داد زدم که یدونه محکم سیلی زد ب باسنم قشنگ صداش بلند شد گفتم:آخ، گفت:جون آمادست بره توش ،منظورش چی وا وایییی تازه فهمیدم منظورش چیه میخاد ببره منو بکنه دوبارع جیغ داد ره انداختم هی مشت میزدم کمرش ولی انگار فولاد بود هیچیش نمیشد ک رسید ب اتاقش منو انداخت رو تخت خودشم رفت در رو قفل کرد گفتم:میخای..چیکار کنی ،اومد روی تخت روی منی ک دراز کشیده بودم خیمه زد گفت:تحریکت کنم ،خندیدم گفتم:من تحریک نمیشم ،گفت:مطمعنی گفتم:آره، با اینکه میدونستم زرتو پرت میکنم ولی باز تسلیم نشدم گفتم تحریک نمیشم گفت:بس امتحانش میکنیم ،سرشو برد تو گردنم و لیس زد تو کارش ماهر ماهر بود لرزیدم یه لحظه ک باعث شد بخنده خودش فهمید ک دارم تحریک میشم گوشمو لیس زد ک همین باعث میشد خمار بشم دستشواز روی شورتکم گذاشت روی بهشتم و مالید وای رسما داشتم خیس میشدم نباید حشری بشم دستشو از توی شورتکم برد تو دستشو گرفتم ک نکنه ولی گفت:یادت نره این یه امتحانه ،ساکت شدم دستشو از توی شورتمم برد تو و بدنمو مالید چشمام خمار شده بود لبمو گاز گرفتم ک وقتی سرعت دستش زیاد شد یه اه از گلوم پرید انگار همون اه من لازم بود تا تحریک بشه سرشو برد تو گودی گردنم نزدیک گوشم گفت:اوم قشنگ خودتو خیس کردی دختر بابایی،همین حرفش همین دختر بابایی گفتنش باعث میشد تا مرز سک*س برم دستشو درآورد و قالب کرد روی سینه هام فشارش داد لبمو گاز میگرفتم ک اه نکشم ک یهو سوتینمم جر داد سینمو گرفت توی دستش و لیس زد نوکشو کامل توی دهنش کردو مک زد ک گفتم:اه اوم ادامه بده ،همین حرفم باعث شد ک تحریک بشه چشماش مثل من خمار بود گفتم:ب..پردم..دست..نزن،سر تکون داد لباسامو دونه دونه از تنم کند دستشو روی بهشتم کشید گفت:اوم داغ و خیس بودنش دیونم میکنه ،ولی چون گفته بودم ب پردم دست نزنه گفت دمر شو یا همین حالت داگی کی*رشو به خیسی بهشتم مالید بعد از پشت آروم سرشو وارد کرد گفت:اوم چقدر تنگی ،انگار از تنگ بودنم لذت میبرد ولی من درد میکشیدم کی*رشو درآورد و یهو همشو واردم کرد بخاطر دردش جیغ کشیدم دوباره دوباره هی میبرد تو در میورد درد کم کم داشت جاشو میداد ب لذت اه کشیدم ک گفت؛آفرین جوجه سک*سی من اه بکش واسه بابایی ،گفتم:اه اه ددی ،تلمب*شو محکم تر.....
۸.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.