رمان خانواده باحال ما پارت ۹
بهش گفتم:باشه باشه بابا جون^-^💦پس...
میخواستم حرفم و ادامه بدم که حرفمو قط کرد و گفت: تو نگران مادرت نباش من خودم حواسم هست تو برو^-^
_دازای تو بهترینی 😍 بغل کردن*
بعد رفتم سمت اکوتاگاوا دیدم که ای واااای انگار اون کنترل جاذبم کاری نکرده پس از خنثی کردن نیرو استفاده میکنم 😎رفتم جلو به اکوتاگاوا گفتم:چی شده ای چطور از کنترل جاذبه من در رفته؟؟؟😑
آکوتاگاوا گفت:چیزی نگو فقط به جنگیدن با این بیناموس تمرکز کن همین سوال دیگه ای هم نپرس=-=
_لعنتی همینو کم داشتم باشه😒
بعد کمی از کنترل جاذبه استفاده کردم و دستم رو بهش زدم و دیگه نه میتونه تکون بخوره نه از قدرتش استفاده کنه😏به هر حال من فعلا تا اینجا بردی ر زدم چون همش من گیرش انداختم اکوتاگاوا که فقط هواسشو پرت میکرد☺😌بابایی اگه بفهمه خیلی خوشحال میشه☺به هر حال بردیمش ی جایی که خودم می شناسم اونجا خونه دوستم بود اسمش رانپو، رانپو پسر خیلی باهوشیه موهبت خیلی خوبی داره این راستش قدرتی نداره و تمام قدرتش از ذهن خودش نشعت میگیره و اسم خیالی قدرتش استنباط نهایی*-*
رانپو
سلام^-^ من رانپو هستم من ۱۰ سال پیش پدر مادرم رو از دست دادم و تنها زندگی میکنم موری رینتارو رو یادتونه مدیر مدرسه آنگو اون قبلا مدیر بود بعد یک سال کارش رو ول و پدر و مادرم رو کشت و دوباره سر کار رفتم خودش یک تیم قدرتمند داره اون با ایجاد این گروه میتونه کل کشور ژاپن رو بگیرهو با یک انگشتش به چرخونه:| خب حالا اینا ر بیخیال از خودم بگم من عاشق تنقلات هستم و همیشه با دو پفک ، یک لواشک ، ۳ تا چیپس ، دو کرانچی تند و یک زغال لخته میخورم و بعدش میرم میخوابم شعار من اینه همه چیز برای بقیه خوبه ولی برای من بهتره. من هیچ دوستی ندارم به جز آنگو، آنگو واقعا دوست خیلی خوبیه و همیشه هروقت که تو خونه حوصلش سر بره میاد اینجا و باهم کلی کیف میکنیم بعضی وقتا هم میاد پیشم یک شب دو شب میمونه
*تق تق تق اِ انگار در رو میزنن برم درو باز کنم رفتم درو باز کردم که دیدم آنگو اومده خیلی خوشحال شدم سلام کردم اومد داخل محکم درو بستم حس کردم دماغ یکی خورد شد 😶 درو یواش باز کردم که دیدم یک مرد خیلی عصبی با ی پالتوی مشکی که دماغش پر خون شده بود ی پسر او ببخشید ی دختر مو سفید هم روی دستای اون مرد بود اوردش داخل مرده گفت مگه کوریییی نمیبینی منو اه😐😑💢........
بقیه پارت تا پسفردا😘🤪
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان_خوانواده_باحال_ما #رمان
میخواستم حرفم و ادامه بدم که حرفمو قط کرد و گفت: تو نگران مادرت نباش من خودم حواسم هست تو برو^-^
_دازای تو بهترینی 😍 بغل کردن*
بعد رفتم سمت اکوتاگاوا دیدم که ای واااای انگار اون کنترل جاذبم کاری نکرده پس از خنثی کردن نیرو استفاده میکنم 😎رفتم جلو به اکوتاگاوا گفتم:چی شده ای چطور از کنترل جاذبه من در رفته؟؟؟😑
آکوتاگاوا گفت:چیزی نگو فقط به جنگیدن با این بیناموس تمرکز کن همین سوال دیگه ای هم نپرس=-=
_لعنتی همینو کم داشتم باشه😒
بعد کمی از کنترل جاذبه استفاده کردم و دستم رو بهش زدم و دیگه نه میتونه تکون بخوره نه از قدرتش استفاده کنه😏به هر حال من فعلا تا اینجا بردی ر زدم چون همش من گیرش انداختم اکوتاگاوا که فقط هواسشو پرت میکرد☺😌بابایی اگه بفهمه خیلی خوشحال میشه☺به هر حال بردیمش ی جایی که خودم می شناسم اونجا خونه دوستم بود اسمش رانپو، رانپو پسر خیلی باهوشیه موهبت خیلی خوبی داره این راستش قدرتی نداره و تمام قدرتش از ذهن خودش نشعت میگیره و اسم خیالی قدرتش استنباط نهایی*-*
رانپو
سلام^-^ من رانپو هستم من ۱۰ سال پیش پدر مادرم رو از دست دادم و تنها زندگی میکنم موری رینتارو رو یادتونه مدیر مدرسه آنگو اون قبلا مدیر بود بعد یک سال کارش رو ول و پدر و مادرم رو کشت و دوباره سر کار رفتم خودش یک تیم قدرتمند داره اون با ایجاد این گروه میتونه کل کشور ژاپن رو بگیرهو با یک انگشتش به چرخونه:| خب حالا اینا ر بیخیال از خودم بگم من عاشق تنقلات هستم و همیشه با دو پفک ، یک لواشک ، ۳ تا چیپس ، دو کرانچی تند و یک زغال لخته میخورم و بعدش میرم میخوابم شعار من اینه همه چیز برای بقیه خوبه ولی برای من بهتره. من هیچ دوستی ندارم به جز آنگو، آنگو واقعا دوست خیلی خوبیه و همیشه هروقت که تو خونه حوصلش سر بره میاد اینجا و باهم کلی کیف میکنیم بعضی وقتا هم میاد پیشم یک شب دو شب میمونه
*تق تق تق اِ انگار در رو میزنن برم درو باز کنم رفتم درو باز کردم که دیدم آنگو اومده خیلی خوشحال شدم سلام کردم اومد داخل محکم درو بستم حس کردم دماغ یکی خورد شد 😶 درو یواش باز کردم که دیدم یک مرد خیلی عصبی با ی پالتوی مشکی که دماغش پر خون شده بود ی پسر او ببخشید ی دختر مو سفید هم روی دستای اون مرد بود اوردش داخل مرده گفت مگه کوریییی نمیبینی منو اه😐😑💢........
بقیه پارت تا پسفردا😘🤪
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان_خوانواده_باحال_ما #رمان
۳.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.