پارت ³ :
#پارت ³ :
صدای پرتاب *
هابیل دست هایش را به هم می زند
نورا اونجا داره فحش میده و زجه میزنه. الان چه غلطی کردی؟ =$℅©×€℅€}×€€]`׶~¶~×€[€]©℅©¶€
هابیل: نوچ نوچ چه بد دهن هستید!
خب داستان چیست؟
اجازه بدید ببینم!
....
نورا: وای چه قیافه بامزه ای
هابیل موهایش را کنار می زند. البته فکر کنم کسی نباشه بهتر است به چهره قدیمی خود برگردم
بشکن میزند و به حالت قبل برمی گردد*
نورا پوکر است*
هابیل از پله ها بالا می رود *به در ورودی می رسد *خانواده شما چطور هستند؟
نورا:خب...به پله آخر میرسه*خوبن
هابیل وارد خانه می شود و به دکوراسیون خانه نگاه می کند.
خانه بزرگی بود که سه اتاق داشت؟
آشپز خانه بزرگی داشت و به پزیرایی وصل بود
هابیل قدمی جلو می رود و در را محکم می بندد.
نورا: ممنون که منو زدی!
هابیل برمی گردد و در را باز می کند. اوه تو پشت در بودی؟
نورا کمی عصبی به نظر می رسد و اخم می کند: نه، همسایه طبقه پایین بود!
نورا چشمانش را باز کرد و اثری از هابیل نبود؟
نورا: مسخره
نورا وارد خانه میشود و نفس عمیقی می کشد.
و خودش را روی مبل میندازد
تورا:اخییشش
هابیل به نگاه کردن ادامه می دهد *به حمام می رود... یک وان و روشویی و یک پرده سفید حموم وجود داشت*
جالب است! وارد اتاق می شود *اتاق نورا...
نورا: مترسک، بهت یادن دادن که درو ببندی؟
در حمام را محکم می بندد.
هابیل: متاسفم.
نورا:این خونه تازه ساخته شده ، من از منطقه ش خوشم میاد منطقیه اروم و....
هابیل داشت مقوا را بیرون می انداخت.
این در اصل یک ماکت ساخته شده توسط نورا بود*( منظور از ماکت هم همون کاردستی هاشه🌚🔪🤌)
نورا: چه غلطی میکنی؟؟؟!؟
پای هابیل را می گیرد *نه، نه، اونا کار هنری من هستند
هابیل هر چه جعبه و چسب بود پرت کرد * من اثر هنری نمی بینم؟ دست هایش را به هم می زند.
نورا گریه می کند *صدای ماشین*
نورا دستش را روی سرش می زند
با عجله از اتاق بیرون میاد* نورا داد میزنه: نبرشون...
هابیل: خوب... او به دور نگاه می کند *زمان تمیز کردن است*
چیزها را جمع می کند *
به تخت نگاه می کند* آه، نگران نباش هابیل، امکان ندارد!
کاغذها و کتاب ها را جمع می کند و سر جایشان می گذارد.
به کمد نگاه می کند.
روش سنگ ها خاص بود ممکن بود کلکسیون نورا باشه...ولی کی اینقدر سنگ میخواد
میخواست سنگ ها را بردارد و به بیرون پرتاب کند، اما یادش افتاد که اگر آنها را بیاندازد باید شب وسط خیابان بخوابد.
هابیل نفس عمیقی می کشد *به زمین نگاه می کند، کتابی را زمین می گذارد *کتاب را برمی دارد، به کتابخانه می رود، کتاب را سر جایش میگذارد*
ادامه دارد...
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
#طراحی #هنر #انیمه #رمان
صدای پرتاب *
هابیل دست هایش را به هم می زند
نورا اونجا داره فحش میده و زجه میزنه. الان چه غلطی کردی؟ =$℅©×€℅€}×€€]`׶~¶~×€[€]©℅©¶€
هابیل: نوچ نوچ چه بد دهن هستید!
خب داستان چیست؟
اجازه بدید ببینم!
....
نورا: وای چه قیافه بامزه ای
هابیل موهایش را کنار می زند. البته فکر کنم کسی نباشه بهتر است به چهره قدیمی خود برگردم
بشکن میزند و به حالت قبل برمی گردد*
نورا پوکر است*
هابیل از پله ها بالا می رود *به در ورودی می رسد *خانواده شما چطور هستند؟
نورا:خب...به پله آخر میرسه*خوبن
هابیل وارد خانه می شود و به دکوراسیون خانه نگاه می کند.
خانه بزرگی بود که سه اتاق داشت؟
آشپز خانه بزرگی داشت و به پزیرایی وصل بود
هابیل قدمی جلو می رود و در را محکم می بندد.
نورا: ممنون که منو زدی!
هابیل برمی گردد و در را باز می کند. اوه تو پشت در بودی؟
نورا کمی عصبی به نظر می رسد و اخم می کند: نه، همسایه طبقه پایین بود!
نورا چشمانش را باز کرد و اثری از هابیل نبود؟
نورا: مسخره
نورا وارد خانه میشود و نفس عمیقی می کشد.
و خودش را روی مبل میندازد
تورا:اخییشش
هابیل به نگاه کردن ادامه می دهد *به حمام می رود... یک وان و روشویی و یک پرده سفید حموم وجود داشت*
جالب است! وارد اتاق می شود *اتاق نورا...
نورا: مترسک، بهت یادن دادن که درو ببندی؟
در حمام را محکم می بندد.
هابیل: متاسفم.
نورا:این خونه تازه ساخته شده ، من از منطقه ش خوشم میاد منطقیه اروم و....
هابیل داشت مقوا را بیرون می انداخت.
این در اصل یک ماکت ساخته شده توسط نورا بود*( منظور از ماکت هم همون کاردستی هاشه🌚🔪🤌)
نورا: چه غلطی میکنی؟؟؟!؟
پای هابیل را می گیرد *نه، نه، اونا کار هنری من هستند
هابیل هر چه جعبه و چسب بود پرت کرد * من اثر هنری نمی بینم؟ دست هایش را به هم می زند.
نورا گریه می کند *صدای ماشین*
نورا دستش را روی سرش می زند
با عجله از اتاق بیرون میاد* نورا داد میزنه: نبرشون...
هابیل: خوب... او به دور نگاه می کند *زمان تمیز کردن است*
چیزها را جمع می کند *
به تخت نگاه می کند* آه، نگران نباش هابیل، امکان ندارد!
کاغذها و کتاب ها را جمع می کند و سر جایشان می گذارد.
به کمد نگاه می کند.
روش سنگ ها خاص بود ممکن بود کلکسیون نورا باشه...ولی کی اینقدر سنگ میخواد
میخواست سنگ ها را بردارد و به بیرون پرتاب کند، اما یادش افتاد که اگر آنها را بیاندازد باید شب وسط خیابان بخوابد.
هابیل نفس عمیقی می کشد *به زمین نگاه می کند، کتابی را زمین می گذارد *کتاب را برمی دارد، به کتابخانه می رود، کتاب را سر جایش میگذارد*
ادامه دارد...
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
#طراحی #هنر #انیمه #رمان
۴.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.