پارت ۵ ( بجای من ببین )
بعد کلی جیغ جیغ از در اتاق آمدم بیرون میخواستم برم پایین که تهیونگ صدام کرد نکنه فهمیده چی گفتم وایی سرم پایین بود به سمت اتاقش راه افتادم در زدم
[تهیونگ + اونسو _ ]
+بیا تو
درو باز کردم و قدم برداشتم دیدم روبه پنجره بزگ اتاقش ایستاده و یه لیوان پور از قهوه داخل دستشه و هی لیوان برعکس عقربه های ساعت میچرخونه که یهو برگشت سمتم
_ ببخشید با من کاری داشتین
+آره میخواستم بگم امروز میشه بیای با من بریم یه جایی
_ همم کجا ؟
+اونشو بعدا میفهمی
_اما من هنوز به بقیه کارا نرسیدم
+ بیخیااال مسئولیتش با من
_اما میدونید اگر مارو باهم ببینن چی میشه ؟؟
+واایی میشه من یچیزی بگم اینقدر اما و اگر نیاری ؟؟ یادت باشه قبل از هرچیزی ما باهم رفیق هستیم خوب
_باشه چه زمان باید همراهتون بیام ؟؟
+الان
_ چییی الان
+فکر کنم شنیدی
_بله
+پس معطل چی هستی بزن بریم
دستمو گرفت به دستامون نگاه کردم منو دنبال خودش کشوند بیرواز کاخ خوانواده کیم داشت به سمت یه کوه میرفت وایستا این همون کوهی هست که تو بچگی بهم قول داده بود اما چرا اینجا ؟؟
به بالای اون کو رسیدی کلی پروانه اونجا بود
من عاشق پروانه ام بلخره دستمو ول کرد با خوشحالی بهسم پروانه ها قدم برداشتم از خوشحالی جیغ بلندی زدم
_اینجا فوق العاده هست
+آره
_واقعا نمیدونم ازت چطوری تشکر کنم اما برای چی منو آوردی اینجا ؟
+ واقعا نمیدونی ؟؟
_نه
+ فکر کردم میدونی امروز تولدته
واقعا خودم خبر نداشتم انقدر کار روی سرم ریخته بود حواسم نبود اما معلوم بود اون حواسش به من بود
_آره یکم گیج شدم با خنده به طرف پروانه ها برگشتم
+اونسو
به طرفش برگشتم و با چهره سوالی نگاهش میکردم
_بله ؟
+ میدونم نمیتونم اینکارو بکنم ولی میشه بهم اجازه بدی ...
اسم فیک هم عوض کردم خوشم نمی آمد 🤣😂
😎(به به بنازم چه جایی کات کردم )😂
[تهیونگ + اونسو _ ]
+بیا تو
درو باز کردم و قدم برداشتم دیدم روبه پنجره بزگ اتاقش ایستاده و یه لیوان پور از قهوه داخل دستشه و هی لیوان برعکس عقربه های ساعت میچرخونه که یهو برگشت سمتم
_ ببخشید با من کاری داشتین
+آره میخواستم بگم امروز میشه بیای با من بریم یه جایی
_ همم کجا ؟
+اونشو بعدا میفهمی
_اما من هنوز به بقیه کارا نرسیدم
+ بیخیااال مسئولیتش با من
_اما میدونید اگر مارو باهم ببینن چی میشه ؟؟
+واایی میشه من یچیزی بگم اینقدر اما و اگر نیاری ؟؟ یادت باشه قبل از هرچیزی ما باهم رفیق هستیم خوب
_باشه چه زمان باید همراهتون بیام ؟؟
+الان
_ چییی الان
+فکر کنم شنیدی
_بله
+پس معطل چی هستی بزن بریم
دستمو گرفت به دستامون نگاه کردم منو دنبال خودش کشوند بیرواز کاخ خوانواده کیم داشت به سمت یه کوه میرفت وایستا این همون کوهی هست که تو بچگی بهم قول داده بود اما چرا اینجا ؟؟
به بالای اون کو رسیدی کلی پروانه اونجا بود
من عاشق پروانه ام بلخره دستمو ول کرد با خوشحالی بهسم پروانه ها قدم برداشتم از خوشحالی جیغ بلندی زدم
_اینجا فوق العاده هست
+آره
_واقعا نمیدونم ازت چطوری تشکر کنم اما برای چی منو آوردی اینجا ؟
+ واقعا نمیدونی ؟؟
_نه
+ فکر کردم میدونی امروز تولدته
واقعا خودم خبر نداشتم انقدر کار روی سرم ریخته بود حواسم نبود اما معلوم بود اون حواسش به من بود
_آره یکم گیج شدم با خنده به طرف پروانه ها برگشتم
+اونسو
به طرفش برگشتم و با چهره سوالی نگاهش میکردم
_بله ؟
+ میدونم نمیتونم اینکارو بکنم ولی میشه بهم اجازه بدی ...
اسم فیک هم عوض کردم خوشم نمی آمد 🤣😂
😎(به به بنازم چه جایی کات کردم )😂
۶۲.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.