دیو و دلبر
#دیو_و_دلبر
#پارت_۴
#فصل_۱
از چشمای ایزد چیزی خونده نمیشد،مثل همیشه خونسرد و آروم بود همینم ترس به دلم مینداخت.
قدم زنان به طرفم اومد و تن لرزونم رو کنج دیوار گیر انداخت.
از روی روسری مشکی به موهام چنگ زد و همون طورکه به طرف اتاق میبردم گفت:
-ادمت نکنم ایزد نیستم
خیالت راحت
نمیکشمت چون باید بمونی و تاوان تمام این ۵ سال گندی که به زندگیم زدی رو پس بدی
ولی یکاری باهات میکنم که امضای شاهد و خودت با دستای خودت بزنی
میدونی که چطوری؟
هق زدم،اشکام دل سنگ رو اب میکرد اما روی مرد نامردم اثری نداشت:
-ایزد،نکن...بخدا هنوز تنم درد میکنه...
نکن نامرد...
عزیز خانوم دنبال مون دویید و خواهش کرد دست از سرم برداره اما فایده نداشت.از پس پسرش بر نمیاومد:
-ایزد ...مادر ...ولش کن
دست روش بلند کنی بخداوندی خدا دیگه تو روت نگاه نمیکنم!
دل دل میزدم و نگاهم به صورت خونسردش بود،حتی حرف مادرش هم براش مهم نبود.
جونش برای اون زن در میرفت،میگفت بمیر میمرد.
اما پای من که وسط میومد کر و کور و لال میشد.
بی توجه به مادرش وارد اتاق شدیم و من رو پرت کرد روی زمین.
در رو بست و در حالیکه کتش رو در میآورد با همون لحن بی تفاوت و آروم گفت:
-خب،چی میگفتی ؟
دوباره تکرار کن...
#پارت_۴
#فصل_۱
از چشمای ایزد چیزی خونده نمیشد،مثل همیشه خونسرد و آروم بود همینم ترس به دلم مینداخت.
قدم زنان به طرفم اومد و تن لرزونم رو کنج دیوار گیر انداخت.
از روی روسری مشکی به موهام چنگ زد و همون طورکه به طرف اتاق میبردم گفت:
-ادمت نکنم ایزد نیستم
خیالت راحت
نمیکشمت چون باید بمونی و تاوان تمام این ۵ سال گندی که به زندگیم زدی رو پس بدی
ولی یکاری باهات میکنم که امضای شاهد و خودت با دستای خودت بزنی
میدونی که چطوری؟
هق زدم،اشکام دل سنگ رو اب میکرد اما روی مرد نامردم اثری نداشت:
-ایزد،نکن...بخدا هنوز تنم درد میکنه...
نکن نامرد...
عزیز خانوم دنبال مون دویید و خواهش کرد دست از سرم برداره اما فایده نداشت.از پس پسرش بر نمیاومد:
-ایزد ...مادر ...ولش کن
دست روش بلند کنی بخداوندی خدا دیگه تو روت نگاه نمیکنم!
دل دل میزدم و نگاهم به صورت خونسردش بود،حتی حرف مادرش هم براش مهم نبود.
جونش برای اون زن در میرفت،میگفت بمیر میمرد.
اما پای من که وسط میومد کر و کور و لال میشد.
بی توجه به مادرش وارد اتاق شدیم و من رو پرت کرد روی زمین.
در رو بست و در حالیکه کتش رو در میآورد با همون لحن بی تفاوت و آروم گفت:
-خب،چی میگفتی ؟
دوباره تکرار کن...
۳.۰k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.