فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۱۶
از زبان ا/ت
با راننده برگشتم عمارت
در رو باز کردم و رفتم داخل کفشای پاشنه بلندم رو درآوردم پا برهنه رفتم طبقه بالا توی اتاقم موهام رو باز کردم و لباسام رو عوض کردم رفتم روی تختم ساعت تقریباً ۱۱ صبح بود
با فکره جانگ مین دیوونه میشدم چطور نفهمیدم و کنارش نبودم ؟ چرا یه بارم از کسی در موردش سوال نکردم ؟ چرا بدون فهمیدن دلیل ازش متنفر شدم ؟
الان که کیلومتر ها ازم دور بود کاری از دستم براش بر نمیومد داشتم دیوونه میشدم
دراز کشیدم چشمام رو بستم تا شاید بتونم بخوابم اما نتونستم برای همین بلند شدم تکیه دادم به تاج تختم از پنجره به بیرون زل زده بودم که کم کم خوابم برد
( شب ساعت ۸)
از زبان ا/ت
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، مامانم بود جواب ندادم چون قرار بود کلی سوال پیچَم کنه .
رفتم دستشویی یه آبی به سر و صورتم زدم دوباره برگشتم روی تختم به ساعت نگاه کردم الان دیگه جونگ کوک میاد خونه هوفففف آجوما هم مرخصی گرفته رفته پیشه دخترش پس شام چی میخوریم ، آی نگو من باید شام درست کنم نه نمیکنم.
صدای ماشین اومد فکر کنم جونگ کوکه
رفتم پایین اومد تو خودش بود
گفتم : سلام گفت : سلام...بهتری ؟ گفتم : آره تقریباً خوبم میخوام فراموش کنم گفت : آره به نظر منم اینطوری بهتره
گفتم : اوهوم...عا راستی آجوما رفته مرخصی امروز صبح بهم گفت..به مدت یه هفته شام و نهار نداریم
جونگ کوک گفت : پس چی میخوریم
گفتم: نمیدونم گفت : ا/ت بیا توی این یه هفته کارا رو تقسیم کنیم گفتم : ایششش نکنه میخوای من برات غذا بپزم گفت : من همچین چیزی نگفتم خانم کوچولو امشب شام با من فردا با تو قبوله ؟ گفتم : من...خب باشه پس نهار چی ؟ گفت: نهار رو تو شرکت میخوریم
گفتم : پس زود باش من خیلی گشنمه
رفت تو آشپزخونه و بالاخره بعده یک ساعت اومد بیرون و گفت : شام حاضره گفتم : اتم کشف میکردی اینقدر طول کشید گفت : ا/ت بجای تشکره ولی من میپذیرم
رفتم نشستم قشنگ تا آخرش خوردم گفتم : ممنون اما خوشمزه نبود
گفت : پس که اینطور ا/ت خانم دوست دارم ببینم خودت فردا چیکار میکنی
بهش چشمک زدم و گفتم : میبینی
با راننده برگشتم عمارت
در رو باز کردم و رفتم داخل کفشای پاشنه بلندم رو درآوردم پا برهنه رفتم طبقه بالا توی اتاقم موهام رو باز کردم و لباسام رو عوض کردم رفتم روی تختم ساعت تقریباً ۱۱ صبح بود
با فکره جانگ مین دیوونه میشدم چطور نفهمیدم و کنارش نبودم ؟ چرا یه بارم از کسی در موردش سوال نکردم ؟ چرا بدون فهمیدن دلیل ازش متنفر شدم ؟
الان که کیلومتر ها ازم دور بود کاری از دستم براش بر نمیومد داشتم دیوونه میشدم
دراز کشیدم چشمام رو بستم تا شاید بتونم بخوابم اما نتونستم برای همین بلند شدم تکیه دادم به تاج تختم از پنجره به بیرون زل زده بودم که کم کم خوابم برد
( شب ساعت ۸)
از زبان ا/ت
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، مامانم بود جواب ندادم چون قرار بود کلی سوال پیچَم کنه .
رفتم دستشویی یه آبی به سر و صورتم زدم دوباره برگشتم روی تختم به ساعت نگاه کردم الان دیگه جونگ کوک میاد خونه هوفففف آجوما هم مرخصی گرفته رفته پیشه دخترش پس شام چی میخوریم ، آی نگو من باید شام درست کنم نه نمیکنم.
صدای ماشین اومد فکر کنم جونگ کوکه
رفتم پایین اومد تو خودش بود
گفتم : سلام گفت : سلام...بهتری ؟ گفتم : آره تقریباً خوبم میخوام فراموش کنم گفت : آره به نظر منم اینطوری بهتره
گفتم : اوهوم...عا راستی آجوما رفته مرخصی امروز صبح بهم گفت..به مدت یه هفته شام و نهار نداریم
جونگ کوک گفت : پس چی میخوریم
گفتم: نمیدونم گفت : ا/ت بیا توی این یه هفته کارا رو تقسیم کنیم گفتم : ایششش نکنه میخوای من برات غذا بپزم گفت : من همچین چیزی نگفتم خانم کوچولو امشب شام با من فردا با تو قبوله ؟ گفتم : من...خب باشه پس نهار چی ؟ گفت: نهار رو تو شرکت میخوریم
گفتم : پس زود باش من خیلی گشنمه
رفت تو آشپزخونه و بالاخره بعده یک ساعت اومد بیرون و گفت : شام حاضره گفتم : اتم کشف میکردی اینقدر طول کشید گفت : ا/ت بجای تشکره ولی من میپذیرم
رفتم نشستم قشنگ تا آخرش خوردم گفتم : ممنون اما خوشمزه نبود
گفت : پس که اینطور ا/ت خانم دوست دارم ببینم خودت فردا چیکار میکنی
بهش چشمک زدم و گفتم : میبینی
۱۰۲.۵k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.