*ادامه*
جیسونگ : بورام .. این عکس رو امروز برات گرفتم .
دستم رو روی عکس کشیدم که بعد از چند ثانیه دانلود شد . با دیدن استایلش لبخند زدم . خیلی خوشتیپ بود .. موهای مشکی رنگش الان قهوه ای روشن شده بود و لبهایی که همیشه نارنجی بودن .. الان سفید شده بودن . خیلی لاغر شده بود اما هنوزهم جذاب ترین مردی بود که تابحال دیدم . با دیدن لبخند زورکی ای که توی عکس داشت ، قلبم درد گرفت .
+لینویا باور کن برای منم سخته .
پیام دیگه ای از طرف جیسونگ به گوشیم اومد .
جیسونگ : یه خبر خوب برات دارم ، هروقت تونستی بهم زنگ بزن .
خیلی زود باهاش تماس گرفتم .. بعد از چندتا بوق طولانی جواب داد .
جیسونگ : بورام .. خوبی ؟
+ممنون جیسونگا. چیزی شده ؟
لب زد : میتونی برگردی .
بورام : چی؟
جیسونگ : الان دیگه نه باندی وجود داره نه خطری که جون تو و یونمی رو به خطر بندازه .. میتونید برگردید کره
قهقهه ای از سر خوشحالی زدم و گفتم : اینکه عالیه . ببینم میتونی کارای اومدنم و جور کنی؟
جیسونگ : البته که میتونم . کِی میای ؟
+ : یه هفته دیگه.. اینجا تو آلمان کلی کار هست که ریخته سرم .. ولی خیلیییی خوشحالممم
جیسونگ : آروم باش بورام، وقتی برگردی متوجه رفتار لینو میشی که کاملا فرق کرده . تمام تلاشم رو کردم که بهش توضیح بدم من مقصر این هستم که تو ترکِش کردی اما همش تکرار میکنه که تو یه هرزه ای هستی که ..
بقیه حرفش رو ادامه نداد . +: که چی ؟
جیسونگ : متاسفم منظوری نداشتم .. خودت میدونی یونمی چقدر براش با ارزشه . هرروز التماس میکنه که فقط بهش بگم حال یونمی خوبه یا نه ..
+ : باشه . یه هفته دیگه اونجام . میتونی یه خونه تو کره برام جور کنی ؟ پولش رو بهت میدم
جیسونگ : نیازی نیست .. فقط سعی کن هرچقدر زودتر خودت رو برسونی
+باشه .
-آنیونگ
و قطع کرد .
+یونمیااا ..
بدو بدو به سمتم اومد
یونمی : بله اوما چیشده ؟
بغلش گرفتم . متعجب روی پاهام نشست و گفت : چرا انقدر خوشحالی
+میخوای پدرت رو ببینی ؟
یونمی : آره
+ : یه هفته دیگه ، میریم کره
یونمی : اوما .. دوستام چی ؟
+ : توی کُره درس میخونی . سیستم آموزشی کره رو دست و کم نگیر
یونمی : من نمیخوام از دوستام جدا بشم
با اخم گفتم : یعنی نمیخوای پدرت رو ببینی؟
یونمی : من چنین حرفی نزدم . ولی اون میتونه بیاد اینجا .
+اون نمیتونه بیاد
یونمی: میتونه .
دستم رو روی عکس کشیدم که بعد از چند ثانیه دانلود شد . با دیدن استایلش لبخند زدم . خیلی خوشتیپ بود .. موهای مشکی رنگش الان قهوه ای روشن شده بود و لبهایی که همیشه نارنجی بودن .. الان سفید شده بودن . خیلی لاغر شده بود اما هنوزهم جذاب ترین مردی بود که تابحال دیدم . با دیدن لبخند زورکی ای که توی عکس داشت ، قلبم درد گرفت .
+لینویا باور کن برای منم سخته .
پیام دیگه ای از طرف جیسونگ به گوشیم اومد .
جیسونگ : یه خبر خوب برات دارم ، هروقت تونستی بهم زنگ بزن .
خیلی زود باهاش تماس گرفتم .. بعد از چندتا بوق طولانی جواب داد .
جیسونگ : بورام .. خوبی ؟
+ممنون جیسونگا. چیزی شده ؟
لب زد : میتونی برگردی .
بورام : چی؟
جیسونگ : الان دیگه نه باندی وجود داره نه خطری که جون تو و یونمی رو به خطر بندازه .. میتونید برگردید کره
قهقهه ای از سر خوشحالی زدم و گفتم : اینکه عالیه . ببینم میتونی کارای اومدنم و جور کنی؟
جیسونگ : البته که میتونم . کِی میای ؟
+ : یه هفته دیگه.. اینجا تو آلمان کلی کار هست که ریخته سرم .. ولی خیلیییی خوشحالممم
جیسونگ : آروم باش بورام، وقتی برگردی متوجه رفتار لینو میشی که کاملا فرق کرده . تمام تلاشم رو کردم که بهش توضیح بدم من مقصر این هستم که تو ترکِش کردی اما همش تکرار میکنه که تو یه هرزه ای هستی که ..
بقیه حرفش رو ادامه نداد . +: که چی ؟
جیسونگ : متاسفم منظوری نداشتم .. خودت میدونی یونمی چقدر براش با ارزشه . هرروز التماس میکنه که فقط بهش بگم حال یونمی خوبه یا نه ..
+ : باشه . یه هفته دیگه اونجام . میتونی یه خونه تو کره برام جور کنی ؟ پولش رو بهت میدم
جیسونگ : نیازی نیست .. فقط سعی کن هرچقدر زودتر خودت رو برسونی
+باشه .
-آنیونگ
و قطع کرد .
+یونمیااا ..
بدو بدو به سمتم اومد
یونمی : بله اوما چیشده ؟
بغلش گرفتم . متعجب روی پاهام نشست و گفت : چرا انقدر خوشحالی
+میخوای پدرت رو ببینی ؟
یونمی : آره
+ : یه هفته دیگه ، میریم کره
یونمی : اوما .. دوستام چی ؟
+ : توی کُره درس میخونی . سیستم آموزشی کره رو دست و کم نگیر
یونمی : من نمیخوام از دوستام جدا بشم
با اخم گفتم : یعنی نمیخوای پدرت رو ببینی؟
یونمی : من چنین حرفی نزدم . ولی اون میتونه بیاد اینجا .
+اون نمیتونه بیاد
یونمی: میتونه .
۳.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.