تقدیر سیاه و سفید p30
قطره ی روی دستم چکید بعد چند دیقه چشامو باز کردم ولی کسی نبود
شاید توهم زدم ولی دستم با اون قطره خیس شده بود
چشمامو بستم و با باز شدن در دوباره بازشون کردم پرستار که دید بهوش اومدم دکتر رو خبر کرد
تهیونگ همراه دکتر اومدن داخل
دکتر بعد از معاینه همراه پرستار رفت بیرون
من: چند ساعته اینجام ؟
نفس رو کلافه بیرون داد و گفت: یه روز کامل
جونگ کوک اومد داخل با دیدنم لبخندی زد و گفت: دکتر گفت تا فردا باید اینجا بمونی ..چند تا هم مسکن بهت زدن تا دردت کم شه ...ولی خداوکیلی چجوری زدی که ۱۹ تا بخیه خوردی
به سقف زل زدم لبخند تلخی زدم و گفتم : با تمام حرصی که تو این مدت انباشته شده بود
تهیونگ رو به کوک گفت: میشه تنهامون بزاری
بعد از رفتن جونگ کوک اومد و کنارم نشست .
قطره اشکی که از چشم ریخت رو پاک کرد و گفت: دیگه هیچ وقت اینکارو نکن..هیچ وقت
همون طور که نگاهم به سقف بود گفتم: چرا ..چرا باید زنده بمونم ...تا دوباره عذابم بدی ..دوباره بهم تهمت هرزه بودن بزنی ..تا شکنجم کنی
حرفی نزد و گونم رو بوسید ، از کارش تعجب کردم
اون که فقط کارش کتک زدن بود اصلا بهش محبت نمیومد، شاید فقط دلش واسم سوخته بود که بعید میدونم دل سنگش یه روز به رحم بیاد
فرداش از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه جونگ کوک بهم چن تا آرام بخش تزریق کرد تا بتونم بخوابم
بعد از ظهر بود
روی تخت بودیم و سرم روی سینه تهیونگ یه دستش زیر سرم بود و با اون یکی موهام رو نوازش میکرد
با صداش چشمامو باز کردم
تهیونگ:چرا میخواستی خودتو بکشی
به چشمای مشکیش زل زدم و گفتم: روی خوشی از زندگیم ندیدم که بخوام بیشتر از این زنده باشم
تهیونگ: شاید زندگی خوبی داشتی و یادت نمیاد
من: فکر نمیکنم ..حس میکنم گذشتم فقط عذاب بوده ..از خاطراتی که از گذشتم به یاد آوردم فقط دعوا و کتک کاری بوده
سکوتی کرد و به چشام زل زد بخاطر آرامبخشا زود به خواب رفتم
چند روزی گذشت
هر کاری میگفت انجام میدادم چون میدونستم عصبانی بشه کنترلشو از دست میده و دوباره کتکم میزنه
بخیه هام بهتر شده بودن و به کمک مسکن هایی که جونگ کوک میزد درد کمتر میکشیدم
به سقف زل زدم و با خودم با بغض حرف میزدم : خدایا..میدونم داری صدامو میشنوی ..میدونم داری منو میبینی ..پس بهم بگو چرا چرا داری این بلاها رو سرم میاری..بگو تقاص کدوم گناهم دارم پس میدم ..مامان کاش منم با خودت میبردی ...منو ببخش که نتونستم پیش جولیان باشم ...ببخش ..میدونی چقد دلم واست تنگ شده
قبل از اینکه اشکام بریزه رفتم ابی به صورتم زدم تا حال و هوام عوض شه
ولی هنوز بغض گلومو میفشرد
شاید توهم زدم ولی دستم با اون قطره خیس شده بود
چشمامو بستم و با باز شدن در دوباره بازشون کردم پرستار که دید بهوش اومدم دکتر رو خبر کرد
تهیونگ همراه دکتر اومدن داخل
دکتر بعد از معاینه همراه پرستار رفت بیرون
من: چند ساعته اینجام ؟
نفس رو کلافه بیرون داد و گفت: یه روز کامل
جونگ کوک اومد داخل با دیدنم لبخندی زد و گفت: دکتر گفت تا فردا باید اینجا بمونی ..چند تا هم مسکن بهت زدن تا دردت کم شه ...ولی خداوکیلی چجوری زدی که ۱۹ تا بخیه خوردی
به سقف زل زدم لبخند تلخی زدم و گفتم : با تمام حرصی که تو این مدت انباشته شده بود
تهیونگ رو به کوک گفت: میشه تنهامون بزاری
بعد از رفتن جونگ کوک اومد و کنارم نشست .
قطره اشکی که از چشم ریخت رو پاک کرد و گفت: دیگه هیچ وقت اینکارو نکن..هیچ وقت
همون طور که نگاهم به سقف بود گفتم: چرا ..چرا باید زنده بمونم ...تا دوباره عذابم بدی ..دوباره بهم تهمت هرزه بودن بزنی ..تا شکنجم کنی
حرفی نزد و گونم رو بوسید ، از کارش تعجب کردم
اون که فقط کارش کتک زدن بود اصلا بهش محبت نمیومد، شاید فقط دلش واسم سوخته بود که بعید میدونم دل سنگش یه روز به رحم بیاد
فرداش از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه جونگ کوک بهم چن تا آرام بخش تزریق کرد تا بتونم بخوابم
بعد از ظهر بود
روی تخت بودیم و سرم روی سینه تهیونگ یه دستش زیر سرم بود و با اون یکی موهام رو نوازش میکرد
با صداش چشمامو باز کردم
تهیونگ:چرا میخواستی خودتو بکشی
به چشمای مشکیش زل زدم و گفتم: روی خوشی از زندگیم ندیدم که بخوام بیشتر از این زنده باشم
تهیونگ: شاید زندگی خوبی داشتی و یادت نمیاد
من: فکر نمیکنم ..حس میکنم گذشتم فقط عذاب بوده ..از خاطراتی که از گذشتم به یاد آوردم فقط دعوا و کتک کاری بوده
سکوتی کرد و به چشام زل زد بخاطر آرامبخشا زود به خواب رفتم
چند روزی گذشت
هر کاری میگفت انجام میدادم چون میدونستم عصبانی بشه کنترلشو از دست میده و دوباره کتکم میزنه
بخیه هام بهتر شده بودن و به کمک مسکن هایی که جونگ کوک میزد درد کمتر میکشیدم
به سقف زل زدم و با خودم با بغض حرف میزدم : خدایا..میدونم داری صدامو میشنوی ..میدونم داری منو میبینی ..پس بهم بگو چرا چرا داری این بلاها رو سرم میاری..بگو تقاص کدوم گناهم دارم پس میدم ..مامان کاش منم با خودت میبردی ...منو ببخش که نتونستم پیش جولیان باشم ...ببخش ..میدونی چقد دلم واست تنگ شده
قبل از اینکه اشکام بریزه رفتم ابی به صورتم زدم تا حال و هوام عوض شه
ولی هنوز بغض گلومو میفشرد
۱۶.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.