وانشات...
+هیونگ ی لحظه صبر کن، لطفا بهم گوش بده..
-به چی گوش بدم؟ به تمام مضخرفاتی که قبلا شنیدم، ها؟ جونگکوک اینا دلیل حساب نمیشن..!
مرد به راهش ادامه داد؛ و هربار که پسر سعی میکرد دنبالش راه بیفته و دستش رو بگیره، اونو از خودش دور میکرد.
+هرکاری که بگی میکنم. متاسفم، این اشتباه من بود و مسئوليتش هم به عهده ی منه، شاید نتونم ضربه ای که خوردی رو جبران کنم، ولی حداقل بگو چکار کنم که ببخشیم؟
-واقعا بنظرت کاری که کردی قابل بَخشِشه؟
+مگه نگفتی تو همیشه قراره دوستم داشته باشی حتی اگه بدترین اشتباه دنیا رو هم مرتکب شم؟ یا اینکه بهم قول دادی حتی اگه ناراحتت کردم ترکم نمیکنی و با حرف زدن حلش میکنیم؟ این بود همه ی تا ابد دوست دارمات و قولات؟
-من گفتم، ولی حتما باید ازش سو استفاده میکردی؟
جونگکوک، پشت مرد، به روی زانوهاش افتاد.
+لطفا فقط ی فرصت دیگه، ازت خواهش که نه، التماس می...
و حرفش تموم نشده بود که مرد گردنشو به سمتش برگردوند تا نگاش کنه و بعد دوباره پشتشو بهش کرد.
-از روی زمین بلند شو زندگیِ من، یه وقت زانوهاتو زخم میکنی.
پسر، متعجب سرشو بالا اورد.
+چی؟ بعد همه ی اون اتفاقات هنوز نگرانی که من چیزیم نشه، اونم تو این وضعیت؟
-ممکنه ازت ناراحت باشم، حتی باهات قهر باشم و یا دعوا کرده باشیم، ولی هیچ وقت نگفتم که از دوست داشتنت دست خواهم برداشت! حالا هم از رو زمین بلند شو که باهم حلش کنیم.
+چی؟ واقعا؟
چشمهای پسرک از خوشحالی، شروع به برق زدن کرد.
-بدو تا نظرمو عوض نکردم.
+بهترینی!
-من؟ خب آره معلومه که هستم، میدونم.
حتی نمیدونم چرا همچین چیزی نوشتم😭😂🔪
-به چی گوش بدم؟ به تمام مضخرفاتی که قبلا شنیدم، ها؟ جونگکوک اینا دلیل حساب نمیشن..!
مرد به راهش ادامه داد؛ و هربار که پسر سعی میکرد دنبالش راه بیفته و دستش رو بگیره، اونو از خودش دور میکرد.
+هرکاری که بگی میکنم. متاسفم، این اشتباه من بود و مسئوليتش هم به عهده ی منه، شاید نتونم ضربه ای که خوردی رو جبران کنم، ولی حداقل بگو چکار کنم که ببخشیم؟
-واقعا بنظرت کاری که کردی قابل بَخشِشه؟
+مگه نگفتی تو همیشه قراره دوستم داشته باشی حتی اگه بدترین اشتباه دنیا رو هم مرتکب شم؟ یا اینکه بهم قول دادی حتی اگه ناراحتت کردم ترکم نمیکنی و با حرف زدن حلش میکنیم؟ این بود همه ی تا ابد دوست دارمات و قولات؟
-من گفتم، ولی حتما باید ازش سو استفاده میکردی؟
جونگکوک، پشت مرد، به روی زانوهاش افتاد.
+لطفا فقط ی فرصت دیگه، ازت خواهش که نه، التماس می...
و حرفش تموم نشده بود که مرد گردنشو به سمتش برگردوند تا نگاش کنه و بعد دوباره پشتشو بهش کرد.
-از روی زمین بلند شو زندگیِ من، یه وقت زانوهاتو زخم میکنی.
پسر، متعجب سرشو بالا اورد.
+چی؟ بعد همه ی اون اتفاقات هنوز نگرانی که من چیزیم نشه، اونم تو این وضعیت؟
-ممکنه ازت ناراحت باشم، حتی باهات قهر باشم و یا دعوا کرده باشیم، ولی هیچ وقت نگفتم که از دوست داشتنت دست خواهم برداشت! حالا هم از رو زمین بلند شو که باهم حلش کنیم.
+چی؟ واقعا؟
چشمهای پسرک از خوشحالی، شروع به برق زدن کرد.
-بدو تا نظرمو عوض نکردم.
+بهترینی!
-من؟ خب آره معلومه که هستم، میدونم.
حتی نمیدونم چرا همچین چیزی نوشتم😭😂🔪
۱۱.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.