Oblivion of the mafia part 7
سو: اها چه خوب رشته تون چیه تو دانشگاه
سومین: برنامه نویسی
سو: برنامه نویسی سال چندم؟؟ تعجب کردم یه دختر چطوری
سومین: سال اول تازگی تموم کردم دیگه میشه گف سال دوم من این رشته رو از روی علاقم انتخاب کردم
کل افراد توی جمع: 😮
لی: گفتین از چه خانواده ای هستین..
سومین: تا اینجا خوب اومدم تر نزنم توش(تو ذهنش)
سومین: من حافظه ام رو از دست دادم خب واقعا چیزی نمیدونم.. وقتی به هوش اومدم کل حافظه ام رو از دست داده بودم دکترا بهم گفتن که تو اتش سوزی بودم که نجاتم دادن
تهیونگ: 😳
سومین: اولین نفری که دیدیمم سوک یونگ بود انگار باهم تو اتش سوزی بودیم
لی: چیزی یادتون نمیاد اصلا
کل: 😧
سومین: فقط یه اسم با یه پسر و مرد تو اتش سوزی هر شب خوابشون می بینم
لی: اگه پدر و مادرتون ببیننتون می شناسنت؟
سومین: از اون اتفاق دو سال میگذره و حتی اگه پدر و مادرمم ببیننم خوب به یاد نمیارنم
سومین: اون زن و مردی که با بابای تهیونگ اومده بودن خیلی تعجب کرده بودن نمیدونم چرا(تو ذهنش)
سو: دیگه ام خانم پارک شما هم حافظه تون ازدست دادین
سوک یونگ: بله
سو: خب بگذریم..
معامله تموم شد اما همه اون موقع تو شوک بودن از بابای تهیونگ گرفته تا جیمین
تهیونگ: خب بریم
سوک یونگ: اخیش میریم خونه دلم برا تختم تنگ شده
سومین: منم دلم برا پتوم تنگ شده بدون من این یه شبو چیکار کرده
یدفعه جی هیون(دختر سو) اومد
هیون: عررر شما چقد کیوتین انگار مجبورتون کردن بیاین
سومین: یه جورایی
سوک یونگ: هیی
هیون: واقعا من فک کردم واقعا باهاشونین
سوک یونگ: مگه پسر قطه که با اون باشم
سومین: نخندونم.. من با اون کیوی باشم
هیون: عررر کیوی لقب خوبی برای تهیونگه
سومین: نشد با تو حرف بزنیم.. چند سالته؟
سوک یونگ: راس میگه.. چه رشته ای می خونی؟؟
هیون: همسن شمام و رشته ام پزشکی عه
سومین: خوبهه
بعد نیم ساعت:
هیون: شما تنها ادمایی هستین که جلوشون بازی نکردم خود واقعی مو نشون دادم بیاین دوست شیم
سومین: اوک
سوک یونگ: شماره..
هیون: 09******11(مزاحمش نشین😂)
سومین: فردا وقتت ازاده
هیون: اره چطور؟؟
سوک یونگ: فردا بریم بیرونننننن
سومین: اره بریم شهر بازی
هیون: ارهههه همیشه دوس داشتم برم
تهیونگ اومد سمتشون
تهیونگ: دیگه بریم
سومین: بش
سوک یونگ: بلیم
سومین و سوک یونگ: بابای
هیون: بابای😂
رفتن نشستن تو ماشین
***
چند مین بعد
سومین: ادرس خونه از این طرف نیس از این وره
تهیونگ: کی گفته میرین خونتون
سومین:هوییی خودت گفتی یاا نکنه فراموشی گرفتی
تهیونگ: گفتم امشب هنوزم امشبه پس باید تا فردا صب کنی میریم خونه من
بریم سراغ سوک یونگ جیمین
سوک یونگ: خونه از این طرفه هاا
جیمین: دوس دارم از این جا برم
سوک یونگ: اینجا که راه نداره
جیمین: راه اصلی از همین طرفع
سومین: برنامه نویسی
سو: برنامه نویسی سال چندم؟؟ تعجب کردم یه دختر چطوری
سومین: سال اول تازگی تموم کردم دیگه میشه گف سال دوم من این رشته رو از روی علاقم انتخاب کردم
کل افراد توی جمع: 😮
لی: گفتین از چه خانواده ای هستین..
سومین: تا اینجا خوب اومدم تر نزنم توش(تو ذهنش)
سومین: من حافظه ام رو از دست دادم خب واقعا چیزی نمیدونم.. وقتی به هوش اومدم کل حافظه ام رو از دست داده بودم دکترا بهم گفتن که تو اتش سوزی بودم که نجاتم دادن
تهیونگ: 😳
سومین: اولین نفری که دیدیمم سوک یونگ بود انگار باهم تو اتش سوزی بودیم
لی: چیزی یادتون نمیاد اصلا
کل: 😧
سومین: فقط یه اسم با یه پسر و مرد تو اتش سوزی هر شب خوابشون می بینم
لی: اگه پدر و مادرتون ببیننتون می شناسنت؟
سومین: از اون اتفاق دو سال میگذره و حتی اگه پدر و مادرمم ببیننم خوب به یاد نمیارنم
سومین: اون زن و مردی که با بابای تهیونگ اومده بودن خیلی تعجب کرده بودن نمیدونم چرا(تو ذهنش)
سو: دیگه ام خانم پارک شما هم حافظه تون ازدست دادین
سوک یونگ: بله
سو: خب بگذریم..
معامله تموم شد اما همه اون موقع تو شوک بودن از بابای تهیونگ گرفته تا جیمین
تهیونگ: خب بریم
سوک یونگ: اخیش میریم خونه دلم برا تختم تنگ شده
سومین: منم دلم برا پتوم تنگ شده بدون من این یه شبو چیکار کرده
یدفعه جی هیون(دختر سو) اومد
هیون: عررر شما چقد کیوتین انگار مجبورتون کردن بیاین
سومین: یه جورایی
سوک یونگ: هیی
هیون: واقعا من فک کردم واقعا باهاشونین
سوک یونگ: مگه پسر قطه که با اون باشم
سومین: نخندونم.. من با اون کیوی باشم
هیون: عررر کیوی لقب خوبی برای تهیونگه
سومین: نشد با تو حرف بزنیم.. چند سالته؟
سوک یونگ: راس میگه.. چه رشته ای می خونی؟؟
هیون: همسن شمام و رشته ام پزشکی عه
سومین: خوبهه
بعد نیم ساعت:
هیون: شما تنها ادمایی هستین که جلوشون بازی نکردم خود واقعی مو نشون دادم بیاین دوست شیم
سومین: اوک
سوک یونگ: شماره..
هیون: 09******11(مزاحمش نشین😂)
سومین: فردا وقتت ازاده
هیون: اره چطور؟؟
سوک یونگ: فردا بریم بیرونننننن
سومین: اره بریم شهر بازی
هیون: ارهههه همیشه دوس داشتم برم
تهیونگ اومد سمتشون
تهیونگ: دیگه بریم
سومین: بش
سوک یونگ: بلیم
سومین و سوک یونگ: بابای
هیون: بابای😂
رفتن نشستن تو ماشین
***
چند مین بعد
سومین: ادرس خونه از این طرف نیس از این وره
تهیونگ: کی گفته میرین خونتون
سومین:هوییی خودت گفتی یاا نکنه فراموشی گرفتی
تهیونگ: گفتم امشب هنوزم امشبه پس باید تا فردا صب کنی میریم خونه من
بریم سراغ سوک یونگ جیمین
سوک یونگ: خونه از این طرفه هاا
جیمین: دوس دارم از این جا برم
سوک یونگ: اینجا که راه نداره
جیمین: راه اصلی از همین طرفع
۴.۱k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.