ببخشید دیر گذاشتم
ببخشید دیر گذاشتم
ماه یخی پارت ۲۶
گذر زمان
از دید میکو
الان تقریبا یک هفته ای هست که که دارم با دازای سان تمرین میکنم
دارم به دازای سان حمله میکنم بالاخره یه نقطه کور و بی دفاع
ضربه زدم ولی اون از قصد این کارو کرد وای نه دستمو گرفته نمیتونم جا خالی بدم اون با زانو زد توی شکمم
دوباره نه دوباره داره از دهنم خون میاد جای زخم اولم خیلی درد گرفت
از دید دازای
یه لحظه یاد تمریناتم با اکوتاگاوا افتادم و میکو رو با اکوتاگاوا اشتباه گرفتم و محکم با زانو زدم توی شکمش وای نه وقتی دستشو ول کردم دوباره از دهنش خون اومد و در حالی که یه بخش از شکمش رو فشار میداد روی زمین افتاد و از حال رفت تاحالا ندیده بودم اون بخش از شکمش درد بگیره یا زخم بشه یکم از لباسش رو بالا دادم تا ببینم دردش برای چیه وقتی شکمش رو نگاه کردم یه جای زخم دیدم اونو بلند کردم و بردم توی خونم یکم به پیشونیش دست زدم یکم تب داشت
گذر زمان
یکم بعد میکو بیدار شد خیلی شکمش رو فشار میداد ولی متوجه من نشد
از دید میکو
وقتی بیدار شدم توی یه تخت بودم شکمم خیلی درد میکرد منم فشارش میدادم تا دردش کمتر بشه
از دید راوی
دازای : اون .... اون جای زخم برای چیه
میکو : تو از کی اینجا بودی ؟ پس دیدیش
میکو نشست و یه حالت ناراحت بود که این برای دازای تازگی داشت چون میکو رو هیچ کس و هیچ جا ناراحت ندیده بود
دازای : برای اون اتفاق ببخشید یه دفعه تورو با اکو اشتباه گرفتم
میکو لبخند زد و گفت
میکو : اصلا بهش فکر نکن تقصیر خودم بود باید بیشتر حواسم رو جمع میکردم به خاطر تو نیست پس خواهش میکنم بهش فکر نکن
دازای : ولی ..... باشه راستی اون زخم برای چیه
میکو دوباره یه حالت ناراحت گرفت
میکو : نمی خوام زیاد دربارش حرف بزنم فقط میتونم بگم زخم قدیمی ای نیست
میکو دوباره خندید وگفت
میکو : خوب میشه بریم سراغ تمرین
دازای : ولی دردت چی
میکو : من حالم عالیه به هر حال وقت برای استراحت ندارم باید قوی تر بشم
ماه یخی پارت ۲۶
گذر زمان
از دید میکو
الان تقریبا یک هفته ای هست که که دارم با دازای سان تمرین میکنم
دارم به دازای سان حمله میکنم بالاخره یه نقطه کور و بی دفاع
ضربه زدم ولی اون از قصد این کارو کرد وای نه دستمو گرفته نمیتونم جا خالی بدم اون با زانو زد توی شکمم
دوباره نه دوباره داره از دهنم خون میاد جای زخم اولم خیلی درد گرفت
از دید دازای
یه لحظه یاد تمریناتم با اکوتاگاوا افتادم و میکو رو با اکوتاگاوا اشتباه گرفتم و محکم با زانو زدم توی شکمش وای نه وقتی دستشو ول کردم دوباره از دهنش خون اومد و در حالی که یه بخش از شکمش رو فشار میداد روی زمین افتاد و از حال رفت تاحالا ندیده بودم اون بخش از شکمش درد بگیره یا زخم بشه یکم از لباسش رو بالا دادم تا ببینم دردش برای چیه وقتی شکمش رو نگاه کردم یه جای زخم دیدم اونو بلند کردم و بردم توی خونم یکم به پیشونیش دست زدم یکم تب داشت
گذر زمان
یکم بعد میکو بیدار شد خیلی شکمش رو فشار میداد ولی متوجه من نشد
از دید میکو
وقتی بیدار شدم توی یه تخت بودم شکمم خیلی درد میکرد منم فشارش میدادم تا دردش کمتر بشه
از دید راوی
دازای : اون .... اون جای زخم برای چیه
میکو : تو از کی اینجا بودی ؟ پس دیدیش
میکو نشست و یه حالت ناراحت بود که این برای دازای تازگی داشت چون میکو رو هیچ کس و هیچ جا ناراحت ندیده بود
دازای : برای اون اتفاق ببخشید یه دفعه تورو با اکو اشتباه گرفتم
میکو لبخند زد و گفت
میکو : اصلا بهش فکر نکن تقصیر خودم بود باید بیشتر حواسم رو جمع میکردم به خاطر تو نیست پس خواهش میکنم بهش فکر نکن
دازای : ولی ..... باشه راستی اون زخم برای چیه
میکو دوباره یه حالت ناراحت گرفت
میکو : نمی خوام زیاد دربارش حرف بزنم فقط میتونم بگم زخم قدیمی ای نیست
میکو دوباره خندید وگفت
میکو : خوب میشه بریم سراغ تمرین
دازای : ولی دردت چی
میکو : من حالم عالیه به هر حال وقت برای استراحت ندارم باید قوی تر بشم
۴.۲k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.