فیک🤍کوک
P7
وارد خونه شدیم
_کسی خونه نیست؟
+مامان،بابا
م ا/ت:دخترم ما اینجا توی پذیرایی نشستیم بیا
با کوک رفتیم تو پذیرایی
پ کوک:عروس قشنگم بیا بشین
کوک:من چی پدر؟جدید که اومد قدیمیه فراموش شد(حکایت بعضی رفاقت ها🥲)
پ کوک:لوس نشو بیا بشین
پ ا/ت:خب دخترم بهت خوش گذشت؟راستی عروسیتون دوروز دیگست باید برید خرید
+جونمممم دوروز دیگهههه خیلی زودههه
+اصن منکه به هد حال باید ازدواج کنم زودترم بشه مشکلی نیست هعی
یه اخمی روی صورت بابام شکل گرفت که سریع جاشو به چهره ای خنثا داد(غلط املایی نگیرین😞😂)
+کوک پاشو بریم خریددد
_عوف بزار شربتمو بخورم
م ا/ت:منم میامممم
+نه مرسی مامان جون تو نیای خیلی بهتره ،کوک فرار کنننن
سریع با کوک رفتیم بیرون
+عوف خلاص شدیم
_خب اول کجا بریم؟
+بریم مغازه ی لباس فروشی دیگههه
_اوکی فروشگاه اوناهاشششش
+بدو بریم
از در فروشگاه رد شدیم واسه خودش یه فشن شویی بود رسیدیم به بخش لباس عروساش
+وای کوک این چقد قشنگه
_خیلی بازه
+عیش
+این چطوره
_کوتاهه
+بابام انقدر بهم گیر نمیده که تو میدی این یه ازدواج اجباریه و قرار بود توی کارای من دخالت نکنی
_باشه پس فردا که مردا با چشاشون خوردنت میفهمی منظورم چی بوده
+باشه باشه اصلا به نظر تو کدوم خوبه
دستش رفت سمت یه لباسی که یکم باز بود ولی خیلی قشنگ بود
+بنظر سلیقه ی خوبی داریا بده برم بپوشم
_معلومه سلیقم عالیهه
+عیش بده ببینم لباسو
رفتم سمت اتاق پرو لباسو پوشیدم اومدم بیرون
+چطورم
_خ...خو...خوبه
+پس همینو برمیدارم
_لطفا اینو حساب کنید
فروشنده یه نگاه به من انداخت یه نگاه به کوک:اخی زوجای قشنگی هستین
+خجالتم ندید ممنون
_ممنوننن
لباسو برداشتم
+عوف کوک این خیلی سنگینه کمکم می کنی؟
_بدش به من
رفتیم سمت بخش کت و شلوار
_این چطوره؟
+نه زشته رنگش
_این چطوره
+فکرشم داغونه
_بیخیال به قول خودت ازدواج اجباریه
+بیا اینو ببین
_این خوبهه
+ببخشید خانم از این لباس سایز این اقا دارید
فروشنده:بله این هستش
_عم خوبه همینو حساب کنید
+خب کوک از اینجا راهمون ازهم جدا میشه
_چرا؟
+من دارم میرم یسری لباس دیگه بگیرم
_منم میام خب
ا/ت ویو
خب میرم اروم تو گوشش می گم بعد فرار می کنم یسسس
+کوک گوشتو بیار
_ها چیه
+من دارم میرم لباس زیر بگیرم تو برو خونههه
_دختره ی ردی خب برو
شرط هارو نرسوندید ولی گذاشتم😐😑
شرط ۱۵لایک
وارد خونه شدیم
_کسی خونه نیست؟
+مامان،بابا
م ا/ت:دخترم ما اینجا توی پذیرایی نشستیم بیا
با کوک رفتیم تو پذیرایی
پ کوک:عروس قشنگم بیا بشین
کوک:من چی پدر؟جدید که اومد قدیمیه فراموش شد(حکایت بعضی رفاقت ها🥲)
پ کوک:لوس نشو بیا بشین
پ ا/ت:خب دخترم بهت خوش گذشت؟راستی عروسیتون دوروز دیگست باید برید خرید
+جونمممم دوروز دیگهههه خیلی زودههه
+اصن منکه به هد حال باید ازدواج کنم زودترم بشه مشکلی نیست هعی
یه اخمی روی صورت بابام شکل گرفت که سریع جاشو به چهره ای خنثا داد(غلط املایی نگیرین😞😂)
+کوک پاشو بریم خریددد
_عوف بزار شربتمو بخورم
م ا/ت:منم میامممم
+نه مرسی مامان جون تو نیای خیلی بهتره ،کوک فرار کنننن
سریع با کوک رفتیم بیرون
+عوف خلاص شدیم
_خب اول کجا بریم؟
+بریم مغازه ی لباس فروشی دیگههه
_اوکی فروشگاه اوناهاشششش
+بدو بریم
از در فروشگاه رد شدیم واسه خودش یه فشن شویی بود رسیدیم به بخش لباس عروساش
+وای کوک این چقد قشنگه
_خیلی بازه
+عیش
+این چطوره
_کوتاهه
+بابام انقدر بهم گیر نمیده که تو میدی این یه ازدواج اجباریه و قرار بود توی کارای من دخالت نکنی
_باشه پس فردا که مردا با چشاشون خوردنت میفهمی منظورم چی بوده
+باشه باشه اصلا به نظر تو کدوم خوبه
دستش رفت سمت یه لباسی که یکم باز بود ولی خیلی قشنگ بود
+بنظر سلیقه ی خوبی داریا بده برم بپوشم
_معلومه سلیقم عالیهه
+عیش بده ببینم لباسو
رفتم سمت اتاق پرو لباسو پوشیدم اومدم بیرون
+چطورم
_خ...خو...خوبه
+پس همینو برمیدارم
_لطفا اینو حساب کنید
فروشنده یه نگاه به من انداخت یه نگاه به کوک:اخی زوجای قشنگی هستین
+خجالتم ندید ممنون
_ممنوننن
لباسو برداشتم
+عوف کوک این خیلی سنگینه کمکم می کنی؟
_بدش به من
رفتیم سمت بخش کت و شلوار
_این چطوره؟
+نه زشته رنگش
_این چطوره
+فکرشم داغونه
_بیخیال به قول خودت ازدواج اجباریه
+بیا اینو ببین
_این خوبهه
+ببخشید خانم از این لباس سایز این اقا دارید
فروشنده:بله این هستش
_عم خوبه همینو حساب کنید
+خب کوک از اینجا راهمون ازهم جدا میشه
_چرا؟
+من دارم میرم یسری لباس دیگه بگیرم
_منم میام خب
ا/ت ویو
خب میرم اروم تو گوشش می گم بعد فرار می کنم یسسس
+کوک گوشتو بیار
_ها چیه
+من دارم میرم لباس زیر بگیرم تو برو خونههه
_دختره ی ردی خب برو
شرط هارو نرسوندید ولی گذاشتم😐😑
شرط ۱۵لایک
۱۵.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.