𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓
وارد بیمارستان شدم پشت در اتاق واسیتاده بودم .... دستم رو کشیدم روی صورتم و اشکام رو پاک کردم نفس عمیق کشیدم دستگیره در اتاق رو کشیدم وارد شدم..... با جسم بی جون ات مواجه شدم .... روی تخت دراز کشیده بود و به دیوار سفید خیره شده بود ..... چشماش قرمز بود معلومه که گریه کرده بود.......
ته: بهتری پرنسس کوچولو؟
ات :میشه بری بیرون ( صداش پر از بغض بود )
ته :نه نمیرم !!!! می خوام اگر قراره درد بکشی یا گریه کنی من پیشت باشم با هم باهاش کنار بیاییم مثل به خانواده .......
ات:( چشمام رو بستم همون لحظه قطرات اشک از چشمام شروع کرد به ریختن که با حس دستای تهیونگ روی صورتم که داشت اشکام رو پاک میکرد چشمام رو باز کردم )
ات: من میخوام برم خونه( هنوز داشت اشک از چشمات می اومد )
ته: نمیشه خوشگلم امشب باید اینجا بمونی
ات: لطفاا
ته: باشه بزار با دکترت حرف بزنم
وقتی با دکتر حرف زدم خیلی اصرار داشت که امشب رو بمونه بیمارستان اما با اصرار خودم و مسئولیت خودم مرخصش کردم ...... کمکش کردم لباساش رو عوض کنه خواستم بلندش کنم و خودم ببرمش تو و ماشین تا لازم نباشه راه بره اما پسم زد........ می ترسیدم .... می ترسیدم از این رفتارش ....... توی ماشین حتی یک کلمه هم حرف نزد سرش رو به شیشه ماشین تکیه داده بود ... میفهمیدم داره اشک میریزه ..... اما ترجیح دادم سکوت کنم و بزارم توی دنیا خودش باشه........ وقتی رسیدیم بازم خواستم کمکش کنم تا لازم نباشه پله های خونه رو بره بالا اما همونطور که حدس می زدم بازم پسم زد....... با شنیدن بسته شدن در اتاقمون رفتم سمت حیاط و نشستم روی تاب ............ داشتم با گوشی ور میرفتم و منتظر غذایی بودم که سفارش داده بودم که یهو یادم اومد یونتان رو ندیدم تو خونه سریع از جام پاشدم و دنبالش گشتم کل خونه رو گمشده بود دیگه داشتم استرس میگرفتم و ترسیده بودم تنهای جایی که نگشته بودم اتاق خودم و ات بود....... آروم در اتاق رو باز کردم که دیدم ات داره با یونتان رو تخت بازی میکنه ناخودآگاه لبخندی
ته :میشه بیام تو؟
ات:( سری به معنای اره تکون دادم)
رفتم روی تخت کنار ات نشستم .....
ته: درد که نداری ؟
ات :(سری به معنای نه تکون دادم)
ته: هر موقع درد داشته باشی بهم میگی دیگه ؟ باشه؟
ات:( دوباره سری به معنای باشه تکون دادم)
ته: نه پرنسس این رو صدات رو بشنوم....... ات: باشه
.ته: آفرین( با صدای یکی از بادیگاردها از اتاق بیرون اومدم ) بعد از سرو کردن غذا بشقاب رو گذاشتم تو و سینی و رفتم سمت اتاقم با ات
ته :دیگه یواش یواش دارم به یونتان حسودی می کنم
ات: چرا اونوقت ؟
ته :به به بالاخره پرنسس من حرف زد..
ات : میشه اول یه سوال ازت بپرسم ؟
ته :حتما اما اول باید غذات رو بخوری تا منم جوابت رو بدم
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓
وارد بیمارستان شدم پشت در اتاق واسیتاده بودم .... دستم رو کشیدم روی صورتم و اشکام رو پاک کردم نفس عمیق کشیدم دستگیره در اتاق رو کشیدم وارد شدم..... با جسم بی جون ات مواجه شدم .... روی تخت دراز کشیده بود و به دیوار سفید خیره شده بود ..... چشماش قرمز بود معلومه که گریه کرده بود.......
ته: بهتری پرنسس کوچولو؟
ات :میشه بری بیرون ( صداش پر از بغض بود )
ته :نه نمیرم !!!! می خوام اگر قراره درد بکشی یا گریه کنی من پیشت باشم با هم باهاش کنار بیاییم مثل به خانواده .......
ات:( چشمام رو بستم همون لحظه قطرات اشک از چشمام شروع کرد به ریختن که با حس دستای تهیونگ روی صورتم که داشت اشکام رو پاک میکرد چشمام رو باز کردم )
ات: من میخوام برم خونه( هنوز داشت اشک از چشمات می اومد )
ته: نمیشه خوشگلم امشب باید اینجا بمونی
ات: لطفاا
ته: باشه بزار با دکترت حرف بزنم
وقتی با دکتر حرف زدم خیلی اصرار داشت که امشب رو بمونه بیمارستان اما با اصرار خودم و مسئولیت خودم مرخصش کردم ...... کمکش کردم لباساش رو عوض کنه خواستم بلندش کنم و خودم ببرمش تو و ماشین تا لازم نباشه راه بره اما پسم زد........ می ترسیدم .... می ترسیدم از این رفتارش ....... توی ماشین حتی یک کلمه هم حرف نزد سرش رو به شیشه ماشین تکیه داده بود ... میفهمیدم داره اشک میریزه ..... اما ترجیح دادم سکوت کنم و بزارم توی دنیا خودش باشه........ وقتی رسیدیم بازم خواستم کمکش کنم تا لازم نباشه پله های خونه رو بره بالا اما همونطور که حدس می زدم بازم پسم زد....... با شنیدن بسته شدن در اتاقمون رفتم سمت حیاط و نشستم روی تاب ............ داشتم با گوشی ور میرفتم و منتظر غذایی بودم که سفارش داده بودم که یهو یادم اومد یونتان رو ندیدم تو خونه سریع از جام پاشدم و دنبالش گشتم کل خونه رو گمشده بود دیگه داشتم استرس میگرفتم و ترسیده بودم تنهای جایی که نگشته بودم اتاق خودم و ات بود....... آروم در اتاق رو باز کردم که دیدم ات داره با یونتان رو تخت بازی میکنه ناخودآگاه لبخندی
ته :میشه بیام تو؟
ات:( سری به معنای اره تکون دادم)
رفتم روی تخت کنار ات نشستم .....
ته: درد که نداری ؟
ات :(سری به معنای نه تکون دادم)
ته: هر موقع درد داشته باشی بهم میگی دیگه ؟ باشه؟
ات:( دوباره سری به معنای باشه تکون دادم)
ته: نه پرنسس این رو صدات رو بشنوم....... ات: باشه
.ته: آفرین( با صدای یکی از بادیگاردها از اتاق بیرون اومدم ) بعد از سرو کردن غذا بشقاب رو گذاشتم تو و سینی و رفتم سمت اتاقم با ات
ته :دیگه یواش یواش دارم به یونتان حسودی می کنم
ات: چرا اونوقت ؟
ته :به به بالاخره پرنسس من حرف زد..
ات : میشه اول یه سوال ازت بپرسم ؟
ته :حتما اما اول باید غذات رو بخوری تا منم جوابت رو بدم
۲۲.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.