تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
هیون رفت اتاقش و منم رفتم اتاقم تا لباس مدرسمو بپوشم که یکدفعه در باز شد
+ تو دیگه اینجا چی میخوای یوری ؟
یوری: چرا اینقدر خودتو به هیونجین میچسبونی ها ؟
+ کی خودمو بهش چسبوندم اون برادر منه
یوری: اینقدر فاز برت نداره که ازت دفاع کرده چون به زودی مال خودم میکنمش و اونموقع میبینی برادری که سنگشو به سینه میزنی چطور میزنه تو دهنت
+ خفه شو ، تو چی میدونی ها؟
یوری: هیونجین از این آدماس که با بدن شیفته میشه مگه نه ؟ خب فکر نکنم بدش بیاد که با من بخوابه اینطور فکر نمیکنی ؟
+ تو چقدر هر*زه ای یوری
یوری: برای بدست آوردن هیونجین هرکاری میکنم اینو بدون ، تازشم این تویی که هر*زه ای آخرش مجبور میشی برای حفظ قدرتت زیر خواب مافیا های دیگه بشی ، یونا جون از من به تو نصیحت اینقدر به خودت مغرور نباش چون تا چند روز دیگه وقتی هیونجین برای من شد میتونم خانوم بزرگ و باباتو هم راضی کنم که بندازنت بیرون پس به فکر جای خوابت بعد از بیرون انداختنت باش
+ واقعاً باورم نمیشه همچین رویی داری
یوری: اتاق خوابت ، لباسات قدرتت خاطر خواهات همشونو ازت میگیرم پس مواظب خودت باش چون شاید اصلا همین امروز نقشمو عملی کنم پس به پام بیوفت و التماسم کن بعد از اینکه بیرون افتادی یه جایی بهت بدم زودباش غرورتو له کن منتظرم
_ تو چه رویی داری هر*زه
یوری: هین ، هیونجین... تو از کی اینجایی
_ از اولش همینجا بودم
+ کی اومدی داخل چرا ندیدمت
_ یطوری اومدم و حالا میفهمیم کی روی واقعیشو نشون نداده بود
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت و یوری هم دنبالش رفت و من حتی جون اینکه روی زانوهام باشمم نداشتم پس یکم صبر کردم تا خوب بشم و بعد برم
یوری: هیونجین بخدا اونطوری که فکر میکنی نیست من اینطوری نیستم
_ پس چطوریه ؟
یوری: هیونجین دلت میخواد برای تو باشم؟ فقط و فقط برای تو
_ چی داری میگی دیوونه شدی ؟
ولی حرکت ناگهانی یوری هیونجین رو متعجب کرد یوری تمام لباساشو درآورد و به سمت هیون رفت و دستشو دور گردن هیون کرد
یوری: جناب هوانگ دلت میخواد طعم بدنمو بچشی ببین هیچکس نمیتونه منو رد کنه دلت میخواد روی این سی*نه ها لب های تو باشه ؟...
پارت های بعدی رو فردا ظهر میزارم 😜❤️
هیون رفت اتاقش و منم رفتم اتاقم تا لباس مدرسمو بپوشم که یکدفعه در باز شد
+ تو دیگه اینجا چی میخوای یوری ؟
یوری: چرا اینقدر خودتو به هیونجین میچسبونی ها ؟
+ کی خودمو بهش چسبوندم اون برادر منه
یوری: اینقدر فاز برت نداره که ازت دفاع کرده چون به زودی مال خودم میکنمش و اونموقع میبینی برادری که سنگشو به سینه میزنی چطور میزنه تو دهنت
+ خفه شو ، تو چی میدونی ها؟
یوری: هیونجین از این آدماس که با بدن شیفته میشه مگه نه ؟ خب فکر نکنم بدش بیاد که با من بخوابه اینطور فکر نمیکنی ؟
+ تو چقدر هر*زه ای یوری
یوری: برای بدست آوردن هیونجین هرکاری میکنم اینو بدون ، تازشم این تویی که هر*زه ای آخرش مجبور میشی برای حفظ قدرتت زیر خواب مافیا های دیگه بشی ، یونا جون از من به تو نصیحت اینقدر به خودت مغرور نباش چون تا چند روز دیگه وقتی هیونجین برای من شد میتونم خانوم بزرگ و باباتو هم راضی کنم که بندازنت بیرون پس به فکر جای خوابت بعد از بیرون انداختنت باش
+ واقعاً باورم نمیشه همچین رویی داری
یوری: اتاق خوابت ، لباسات قدرتت خاطر خواهات همشونو ازت میگیرم پس مواظب خودت باش چون شاید اصلا همین امروز نقشمو عملی کنم پس به پام بیوفت و التماسم کن بعد از اینکه بیرون افتادی یه جایی بهت بدم زودباش غرورتو له کن منتظرم
_ تو چه رویی داری هر*زه
یوری: هین ، هیونجین... تو از کی اینجایی
_ از اولش همینجا بودم
+ کی اومدی داخل چرا ندیدمت
_ یطوری اومدم و حالا میفهمیم کی روی واقعیشو نشون نداده بود
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت و یوری هم دنبالش رفت و من حتی جون اینکه روی زانوهام باشمم نداشتم پس یکم صبر کردم تا خوب بشم و بعد برم
یوری: هیونجین بخدا اونطوری که فکر میکنی نیست من اینطوری نیستم
_ پس چطوریه ؟
یوری: هیونجین دلت میخواد برای تو باشم؟ فقط و فقط برای تو
_ چی داری میگی دیوونه شدی ؟
ولی حرکت ناگهانی یوری هیونجین رو متعجب کرد یوری تمام لباساشو درآورد و به سمت هیون رفت و دستشو دور گردن هیون کرد
یوری: جناب هوانگ دلت میخواد طعم بدنمو بچشی ببین هیچکس نمیتونه منو رد کنه دلت میخواد روی این سی*نه ها لب های تو باشه ؟...
پارت های بعدی رو فردا ظهر میزارم 😜❤️
۴۴۹
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.