پارت ۱۸
نتونستم جلوی خندم رو بگیرم و شروع به خندیدن کردم
تهیونگ: حقته حقته بیچاره
بلاخره مامان هیونجین اومد بنظرم اسم زیبایی داش آرا
آرا : خوش اومدی عزیزم هیون بهم گفت که به تازگی مادرت رو از دست دادی تسليت میگم منم مثل مادر خودت همه اینجا به من میگن مامان توهم بگو مامان
کوک : ولی من میگم خاله
آرا : کوکی مسخره بازی بسه
کوک : چشم خاله ببخشید
فیلیکس: خیلی ممنون شماهم همه خانواده من هستید
آرا :قریبی نکن عزیزم انقدر خودتو ازیت نکن توهم به من بگو مامان
فیلیکس: چشم ... ممنون مامان
لوکا : چقدر قدت کوتا هه عمو
کوک : از عمو تو که کوتاه تر نیست
جیمین: الان به من چه ربطی داره هعی هرچی میشه جیمین جیمین جیمین
نامجون : بسه بچه ها زیبایی واقعی درون آدماس
کوک : اینو فقط آدمای زشت میگن
فیلیکس: من قدم خیلی کوتاهه و این موضوع رو قبول کردم انقدر الکی باهم بهس نکنید
تهیونگ: کوک
کوک : ها
تهیونگ: مسخره بازی در نمیاری فهمیدی
کوک : بله قربان
نامجون : بالاخره میاد شام بخوریم یا نه
رفتیم سر میز غدا خوردیم واقعا دست پخت نامجون حرف نداشت همچی خوب بود تا دسر دسر کیک بستنی بود درواقع جونگ کوک برای من غذا میریخت مشخص بود داره تمام تلاشش رو میکنه تا من احساس قربی نکنم
کوک : لیکسی
هیونجین: چی چی ؟؟؟
فیلیکس: من یه دوست داشتم که اسمش فیلیکس بود و بهش میگفتن لیکسی منم میخوام به فیلیکس بگم لیکسی
هیونجین: هرجور راحتی
یکم بستی رو بو کرد
کوک : فیلیکس بستنی یه بوی بدی نمیده
فیلیکس: نمیدونم بده ببینم
کدک : بیا بو کن
بینیم رو بردم نزدیک خواستم بوکنم که کیک بستی کوبوند تو صورتم و شروع کرد به خندیدن و پشت بندش بقیه هم شروع به خندیدن کردن
تهیونگ: حقته حقته بیچاره
بلاخره مامان هیونجین اومد بنظرم اسم زیبایی داش آرا
آرا : خوش اومدی عزیزم هیون بهم گفت که به تازگی مادرت رو از دست دادی تسليت میگم منم مثل مادر خودت همه اینجا به من میگن مامان توهم بگو مامان
کوک : ولی من میگم خاله
آرا : کوکی مسخره بازی بسه
کوک : چشم خاله ببخشید
فیلیکس: خیلی ممنون شماهم همه خانواده من هستید
آرا :قریبی نکن عزیزم انقدر خودتو ازیت نکن توهم به من بگو مامان
فیلیکس: چشم ... ممنون مامان
لوکا : چقدر قدت کوتا هه عمو
کوک : از عمو تو که کوتاه تر نیست
جیمین: الان به من چه ربطی داره هعی هرچی میشه جیمین جیمین جیمین
نامجون : بسه بچه ها زیبایی واقعی درون آدماس
کوک : اینو فقط آدمای زشت میگن
فیلیکس: من قدم خیلی کوتاهه و این موضوع رو قبول کردم انقدر الکی باهم بهس نکنید
تهیونگ: کوک
کوک : ها
تهیونگ: مسخره بازی در نمیاری فهمیدی
کوک : بله قربان
نامجون : بالاخره میاد شام بخوریم یا نه
رفتیم سر میز غدا خوردیم واقعا دست پخت نامجون حرف نداشت همچی خوب بود تا دسر دسر کیک بستنی بود درواقع جونگ کوک برای من غذا میریخت مشخص بود داره تمام تلاشش رو میکنه تا من احساس قربی نکنم
کوک : لیکسی
هیونجین: چی چی ؟؟؟
فیلیکس: من یه دوست داشتم که اسمش فیلیکس بود و بهش میگفتن لیکسی منم میخوام به فیلیکس بگم لیکسی
هیونجین: هرجور راحتی
یکم بستی رو بو کرد
کوک : فیلیکس بستنی یه بوی بدی نمیده
فیلیکس: نمیدونم بده ببینم
کدک : بیا بو کن
بینیم رو بردم نزدیک خواستم بوکنم که کیک بستی کوبوند تو صورتم و شروع کرد به خندیدن و پشت بندش بقیه هم شروع به خندیدن کردن
۵.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.