رمان Black & White پارت 49
قلب میخواست از جاش در بیاد آب دهنم رو قورت دادم گفتم نه نمیخواد خودم میرم خواستم برم که دستم رو کشید گفت نه نرو خودم میبرمت چون حوصله بحث رو نداشتم رفتم ماشین نشستم تو ماشین بودیم که کل پنجره ها بسته بود منم خفگی داشتم گفتم شوگا میشه پنجره هارو باز کنی لبخند زد گفت باشه پنجره رو باز کرد بعد منم داشتم بیرون رو نگاه میکردم از زبان شوگا وقتی بهم شوگا گفت خیلی خوشحال شدم چون همیشه عوضی میگفت بعد رسیدن بهش روم رو کردم گفتم رسیدیم از زبان یونا از ماشین پیاده شدم گفتم ممنون که اوردی که گفت خواهش میکنم پیشی و چشمک زد رفت وقتی گفت پیشی لبخند زدم بعد گفتم دختر تو چت شده خودم رو جم جور کردم و رفتم تورفتم تو اتاق مدیر باشگاه و در زدم و گف بیا تو وقتی رفتم تو چشماش رو گرد کرد و با هیجان گف دختر معلوم هس تو و سانا چرا نمیایین برای تمرین تکواندو؟ منم نشستم و براش کل قضیه رو تعریف کردم و بعد از باشگاه خارج شدم و به راه افتادم که تو راه هی یه ماشین بهم بوق میزد و دنبالم افتاده بود که برگشتم و با داد گفتم چرا دنبالمی و خواستم فحش بدم که دیدم شوگا هس شوگا گف منم بابا آدم مگه به هرکسی داد میزنه منم گفتم اگه دنبالت بیافته و بوق بزنه آدم فکر میکنه طرف مزاحم هس شوگا لبخند زدو گف الان بیا سوار شو ببرمت گفتم تو داری تعقیب میکنی؟ گف شاید... از این حرفش عصبانی شدم و گفتم نه و اون هی دنبالم با ماشین میومد و میگف سوار شو منم قبول نمیکردم که آخرش برای اینکه بحث نکنیم مجبورا سوار شدم...
۱۹.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.