رمان

#میشد_نخواست پارت۱۳
دانشگاه

یاعیز:لیا
لیا:جانم
یاعیز:ی پیام ناشناس اومد
لیا:چی نوشته
یاعیز:من از ته دلم دوست دارم.
لیا:واقعا
یاعیز:اره بخدا بیا خودت ببین
لیا:یعنی کیه
یاعیز:نمیدونم
چاعان:سلام
یاعیز و لیا:سلام
یاعیز:پس توانا کو
چاعان:با یکی از بچه های کلاس حرف میزنه الان میاد
یاعیز:اوعوم
توانا:سلام سلام
همه:سلام
توانا:ببخشید دیر اومدم
لیا:عه مگه چیشده
چاعان:خب بریم کلاس
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:لیا
لیا:بله
یاعیز:پنجره رو نگا
لیا:این دیگع چیه

رو پنجره با رژ لب نوشته شده بود
منو به خاطر نمیاری؟؟♡
یاعیز:حتما یکی از دخترای دانشگاهه
لیا:اره خب شاید
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
لیا:یاعیز حاضری
یاعیز:اره
لیا:بریم

دانشگاه
یاعیز:من دوتا قهوه بگیرم بیام
لیا:باشع من اونجا منتظرم

لیا داشت پیج چاعانو نگا میکرد که چندتا عکس از خودش گذاشتع بود که یهو صدای جیغ و فریاد شنید

لیا:ع چیشده
یاعیز:اومدم
لیا:یه صدایی میاد بیا بریم
یاعیز:بدو
لیا:واییییی یاعیززز
.....‌‌‌‌
دیدگاه ها (۷)

رمان

کامنت کنید لطفا

رمان

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط