پارت ۶۱ (برادر خونده)
از زبان جونگ کوک: کنسرت هفته اینده بود تو اتاقی که کمپانی رزرو کرده بود تنها بودم بچه هاهم تو اتاقای خودشون بودن عااا چقدر دلم واسه سورا تنگ شده کی بهش زنگ بزنم احتمالا الان سر کارشه پس شب بهش زنگ میزنم اره خوبه ولی خوب حداقل الان که بهش یه پیام بدم بعد نگه این رفتو منو فراموش کرد صفحه موبایلمو روشن کردم و بهش یه پیام دادم خوب چی بگم سلام دلم برات تنگ شده پیامی که داده بودم خیلی خشک و خالی بود حتمن بهم میخنده پس پاکش کنم پیامو پاک کردم اینبار نوشتم سلام کجایی دلم برات تنگ شده. اره همین خوبه صفحه موبایلمو خاموش کردم حوصلم سر رفته بود الان چیکار کنم برم بیرون بگردم ولی با کی مجبورم برم در اتاق تک تکشونو بزنم تا یکیشون بامن بیاد فقد دو نفرشون حاضر بودن با من بیان تهیونگو جیمین همینم کافی بود تا اخر شبو توبیرون میگشتیم خیلی خوب بود واسه سورا سوغاتی گرفته بودم دستبند کاپلی بود خیلی کیوت بود واسه خودمو نپوشیدم هردوشو گذاشته بودمش تو چمدونم تا وقتی برگشتم کره بهش بدم روی تختم دراز کشیدم الان شاید خونه باشه پس بهش زنگ میزنم گوشیمو برداشتمو شمارشو گرفتم و بالاخره بعد از چند تا بوق جواب داد _ سلام سورا که انگار هول کرده بود گفت:سلام چرا تماس تصویری زدی ارم خندیدمو گفتم:چون دلم واست تنگ شده بود سورا:واقعن _اره پس چی نکنه تو دلت واسم تنگ نشده سورا خندیدوگفت:نه بابا منم دلم واست تنگ شده _ولی من فکر نمی کنم سورا:راست میگی تو که نیستی ببینی منو وگرنه اینجوری باشه منم میگم توام دلت تنگ نشده از حرفش خندم گرفته بود انگار میخواست دعوا کنه _شوخی کردم چرا حالا دعوا میکنی سورا:دعوا نکردم بابا با صدای باز شدن درمو ظاهر شدن تهیونگ تو چار چوب در با تعجب برگشتم سمتش تهیونگ:چرا در اتاقت بازه میگم _حالا چرا بی اجازه میای سورا:کیه جونگ کوک تهیونگ لبخند شیطانی زدوصداشو نازک کرد :جونگ کوکااا بیا بریم بیرون سورا:جونگ کوک😐😐😐 تهیونگ:عزیزم با کی داری حرف میزنی _با عمم با کی سورا جدی نگام کردو گفت:حالا من شدم عمت ببینم اون کیه که قایمش کردی تهیونگ:اوا عزیزم چرا بهش نمیگی کلافه به تهیونگ نگاه کردمو گفتم:تهیونگ بسه تهیونگ:من که تهیونگ نیستم سورا :خیلی بدی جونگ کوک _صب کن سورا ببین این تهیونگه از جام بلند شدمو دست تهیونگو کشیدمو اوردمش جلو دوربین با لبخند به سورا نگاه کردمو گفتم:ببین گفتم تهیونگه سورا که تعجب کرده بود گفت:تهیونگ تو بودی تهیونگ از اون لبخند مستطیلاش زدوگفت:اره من بودم خواستم اذیتتون کنم با لبخند ساختگی به تهیونگ نگاه کردموگفتم _خوب دیگه کرمتو ریختی حالا نمیخوای بری تهیونگ: نه _چرا تهیونگ :میخوام با سورا حرف بزنم _بیا برو تهیونگ الان من دارم باهاش حرف میزنم تهیونگ :عه یادم نبود میخوایین حرفای عاشقونه بزنین سورا که هول کرده بود گفت:جونگ کوکااا من برم کار دارم _صب کن سورا سورا:خدافظ جونگ کوک خدافظ تهیونگ تماسو خیلی سریع قطع کرد با اخم به تهیونگ نگاه کردم که بلند بلند می خندید _بیا رفت نمی خوای بری تهیونگ:چرا من دیگه برم فعلن تهیونگ خیلی سریع از اتاقم بیرون رفت آیشش حالا نشد من یه بار درست با سورا حرف بزنم
۱۰۱.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.