ماه و ریون پارت ۵ 🌙 ♡
کیراز : یهو با چشماش میخواست شروع کنه به زخم کردن بدنم ولی یهو نشد سرمو آوردم بالا که دیدم ریون جلوم وایساده ....
ریون : در مورد همچین قدرتی تو کتاب خونده بودم پس رفتم جلو کیراز وایسادم ولی بدن خودم زخم شد سریع دستشو گرفتم و از اونجا دور شدیم .
کیراز : حالت خوبه بدنت درد میکنه ؟! ( نگران )
ریون : خوبم عزیزم ولی تو خوبی ؟ نترسیدی که !
کیراز : نه خوبم .
ریون : داشتم مثل سگ دروغ میگفتم انقد بدنم درد میکرد که اشک تو چشام جمع شد ولی بخاطر کیراز اشک تو چشممو جمع کردم .
با کیراز رفتیم داخل قصر و وارد اتاقش شدیم بکم باهم حرف زدیم که یهو یه خدمه داد زد :
^ ملکه مادر وارد میشوند همه با احترام .
کیراز : اوه مامان بزرگم اومد پاشو بریم .
ریون : دست کیرازو گرفتم و رفتیم تو حیاط یه زن که بهش میخورد ۴۷ سالش باشه با غرور داشت میومد ...
تهیونگ: خوش اومدی مامان !
م/ت : ممنون پسرم !
" خوش اومدی عزیزم .
م/ت : ممنون عزیزم .
کیراز : مامان بزرگ سلام .
م/ت : سلام نوه ی عزیزم بیا برات شکلات خریدم.
کیراز : مرسی مامان بزرگ .
م/ت : خواهش میکنم نفسم .
راستی ته اون دختره که میگفتی کجاس ؟
تهیونگ: ریون بیا !
م/ت : ریون ؟
تهیونگ: اسمش ریونه !
م/ت : خوبه اسم خوبی داره .
ریون : با احترام نزدیک شدم سرم پایین بود مامان ته سرمو آورد بالا و قشنگ اجزایه صورتمو چک کرد و گف :
م/ت : بد نیس خوبه آفرین پسرم .
مونا : مامان جااااااانننننن ( ذوق الکی )
م/ت : هی خجالت بکش واسه یه زن خوب نیس اینجوری باشه .
مونا : ببخشید ( گریه الکی )
ریون : همه رفتن داخل منم رفتم که دخترا دویدن سمتم .
آنیت : آفرین دختر نیومده مخ ملکه مادرو زدی !
ریون : هیسس ببندید اون گاراژو الان میشنوه .
دخترا : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ادامه دارد ....
ریون : در مورد همچین قدرتی تو کتاب خونده بودم پس رفتم جلو کیراز وایسادم ولی بدن خودم زخم شد سریع دستشو گرفتم و از اونجا دور شدیم .
کیراز : حالت خوبه بدنت درد میکنه ؟! ( نگران )
ریون : خوبم عزیزم ولی تو خوبی ؟ نترسیدی که !
کیراز : نه خوبم .
ریون : داشتم مثل سگ دروغ میگفتم انقد بدنم درد میکرد که اشک تو چشام جمع شد ولی بخاطر کیراز اشک تو چشممو جمع کردم .
با کیراز رفتیم داخل قصر و وارد اتاقش شدیم بکم باهم حرف زدیم که یهو یه خدمه داد زد :
^ ملکه مادر وارد میشوند همه با احترام .
کیراز : اوه مامان بزرگم اومد پاشو بریم .
ریون : دست کیرازو گرفتم و رفتیم تو حیاط یه زن که بهش میخورد ۴۷ سالش باشه با غرور داشت میومد ...
تهیونگ: خوش اومدی مامان !
م/ت : ممنون پسرم !
" خوش اومدی عزیزم .
م/ت : ممنون عزیزم .
کیراز : مامان بزرگ سلام .
م/ت : سلام نوه ی عزیزم بیا برات شکلات خریدم.
کیراز : مرسی مامان بزرگ .
م/ت : خواهش میکنم نفسم .
راستی ته اون دختره که میگفتی کجاس ؟
تهیونگ: ریون بیا !
م/ت : ریون ؟
تهیونگ: اسمش ریونه !
م/ت : خوبه اسم خوبی داره .
ریون : با احترام نزدیک شدم سرم پایین بود مامان ته سرمو آورد بالا و قشنگ اجزایه صورتمو چک کرد و گف :
م/ت : بد نیس خوبه آفرین پسرم .
مونا : مامان جااااااانننننن ( ذوق الکی )
م/ت : هی خجالت بکش واسه یه زن خوب نیس اینجوری باشه .
مونا : ببخشید ( گریه الکی )
ریون : همه رفتن داخل منم رفتم که دخترا دویدن سمتم .
آنیت : آفرین دختر نیومده مخ ملکه مادرو زدی !
ریون : هیسس ببندید اون گاراژو الان میشنوه .
دخترا : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ادامه دارد ....
۳.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.