تکپارتی از جیمین
تکپارتی جیمین:
★•••★
(پرش به چند ساعت پیش)
از دید جیمین :
صبح بلند شدم دستی به صورت ات کشیدم آروم آروم چشماش رو باز کرد
ات : سلام جیمینا
جیمین : سلام موچی
ات : صبحت بخیر
جیمین: صبح توهم بخیر عزیزم (بوسه ای روی گونه ی ات گزاشت)
ات : جیمینا...امروز مادرم باغ دعوت کرده ساعت ۳ ی ظهر
جیمین : عه خوب من ساعت ۳ شرکت هستم
ات : عه خوب من با ماشین خودم میرم توهم بعد بیا
جیمین : باشه
من معمولا تا ساعت ۵ سرکارم حالا شاید امروز یکم زود تر حرکت کردم
جیمین : خوب من دیگه برم سرکار
ات: باش...خدافظ
جیمین : خدافظ (سر ات رو بوسید)
از دید ات :
رفتم پایین صبحونه بخورم برای خودم پنکیک درست کردم و با توت فرنگی و نوتلا خوردم بعد رفتم یکم جلوی تلویزیون فیلم دیدم ساعت نزید های ۱۲ شد رفتم ناهار برای خودم درست کردم و خوردم ، رفتم یک دوش گرفتم و آمدم یدونه کراپ با شلوارک پوشیدم و رفتم یکم شارژر و اینا توی کیفم گزاشتم و سوار ماشین شدم و به سمت باغ حرکت کردم توی مسیر بودم که دیدم یدونه کامیون داره خلاف میاد و من میخواستم بپیچم اونور اما فرمونم گیر کرده بود و تا میخواستم بپیچم ماشین....
از دید جیمین :
امروز کارم زود تموم شد و رفتم و به سمت باغ حرکت کردم نزدیک های باغ بودم که ات رو دیدم توی ماشینش که افتاد توی...دره؟
از دید راوی :
اون موقع جیمین شاهد پرت شدن ماشین همسرش توی دره بود سریع از ماشینش پیاده شد و به سما ات حرکت کرد ات رو از ماشین در آورد و سریع رفت سمت ماشین که پشت سرشون ماشین ترکید جیمین ات رو توی بغلش گرفت و نبض ات رو گرفت نبض ات ضعیف بود و سریع به سمت بیمارستان حرکت کرد رسیدن بیمارستان
جیمین : لطفا کمک کنید
پرستار : چی شده؟
جیمین : افتاده توی دره
پرستار : آقای دکتر...آقای دکتر
دکتر : چی شده؟
پرستار : توی دره افتاده نبضش هم ضعیف هست
دکتر: زود اتاق عمل رو حاضر کنید
از دید جیمین :
۲ ساعت گذشته بود که مادر و پدر ات هم امدن (مامان ات رو مینویسم م بابای ات رو مینویسم ب)
م : جیمین چی شده دخترم کجاست؟
جیمین: توی اتاق عمله
ب : دقیقا چی شده؟
جیمین: ماشینش افتاد توی دره
م : وای خدا...وای وای
پرستار : خانم لطفا بیاین بهتون آرام بخش بزنم
م : نمیخوام...دخترم توی اون اتاقه...کجا با تو بیام(گریه)
پرستار : خانم آروم باشید
م : ساکت شو ساکت شو
جیمین : پرستار عمل کی تموم میشه
پرستار : آقای پارک شاید ۱ ساعت دیگه
جیمین: مرسی
خیلی ترسیده بودم بعد از نیم ساعت دکتر آمد بیرون
دکتر : عمل سخت بود اما هنوز نبض خانم ات ضعیفه باید خیلی مراقب باشید
جیمین : ممنونم
ب : میتونیم ببینیمش؟
دکتر : بله میتونید...اما یکی یکی
مامان و بابای ات رفتن نوبت من شد رفتم داخل
جیمین: ات؟ خوبی؟ میدونم صدام رو میشنوی اما میشه به هوش بیایی؟...هق....موچی....هق...کاشکی نمیرفتم...هق....سر کار..همش...تقصیر...هق...منه
ات : جیمین؟....
جیمین : ات؟...هق.....ات
ات : گریه نکن...من خوب میشم...جیمینا...هق...خیلی...هق...دوستت...هق...دارم
جیمین : ات جوری صحبت نکن انگار آخرین صحبتت هست
ات : موچی..هق...برو برای خودت....هق...زندگی کن...
جیمین: نه...ات...نه...هق...لطفا...اینجوری...حرف نزن...هق
ات : دوستت...هق...دارم
ات دستی به روی گونه ی جیمین کشید و دستش افتاد روی تخت و دیگه قلبش نزد
جیمین : اتتتتتت...دکتر.....دکتررر
دکتر : چی شده...او نه
دکتر : پرستار بنویس ساعت مرگ ۶:۳۵ دقیقه و ۴۶ ثانیه
جیمین : نه دکتر ات نمرده....ات نمردهههه
(پرش به ۵ روز بعد)
جیمین : سلام موچی...خوبی؟...اونجا جات راحته؟...دلم خیلی برات تنگ شده موچی...قول بده اونجا راحت باشی...دوستت دارم موچی (آروم آروم اشک ریخت)
★•••★
تموم...قشنگ شد؟
★•••★
(پرش به چند ساعت پیش)
از دید جیمین :
صبح بلند شدم دستی به صورت ات کشیدم آروم آروم چشماش رو باز کرد
ات : سلام جیمینا
جیمین : سلام موچی
ات : صبحت بخیر
جیمین: صبح توهم بخیر عزیزم (بوسه ای روی گونه ی ات گزاشت)
ات : جیمینا...امروز مادرم باغ دعوت کرده ساعت ۳ ی ظهر
جیمین : عه خوب من ساعت ۳ شرکت هستم
ات : عه خوب من با ماشین خودم میرم توهم بعد بیا
جیمین : باشه
من معمولا تا ساعت ۵ سرکارم حالا شاید امروز یکم زود تر حرکت کردم
جیمین : خوب من دیگه برم سرکار
ات: باش...خدافظ
جیمین : خدافظ (سر ات رو بوسید)
از دید ات :
رفتم پایین صبحونه بخورم برای خودم پنکیک درست کردم و با توت فرنگی و نوتلا خوردم بعد رفتم یکم جلوی تلویزیون فیلم دیدم ساعت نزید های ۱۲ شد رفتم ناهار برای خودم درست کردم و خوردم ، رفتم یک دوش گرفتم و آمدم یدونه کراپ با شلوارک پوشیدم و رفتم یکم شارژر و اینا توی کیفم گزاشتم و سوار ماشین شدم و به سمت باغ حرکت کردم توی مسیر بودم که دیدم یدونه کامیون داره خلاف میاد و من میخواستم بپیچم اونور اما فرمونم گیر کرده بود و تا میخواستم بپیچم ماشین....
از دید جیمین :
امروز کارم زود تموم شد و رفتم و به سمت باغ حرکت کردم نزدیک های باغ بودم که ات رو دیدم توی ماشینش که افتاد توی...دره؟
از دید راوی :
اون موقع جیمین شاهد پرت شدن ماشین همسرش توی دره بود سریع از ماشینش پیاده شد و به سما ات حرکت کرد ات رو از ماشین در آورد و سریع رفت سمت ماشین که پشت سرشون ماشین ترکید جیمین ات رو توی بغلش گرفت و نبض ات رو گرفت نبض ات ضعیف بود و سریع به سمت بیمارستان حرکت کرد رسیدن بیمارستان
جیمین : لطفا کمک کنید
پرستار : چی شده؟
جیمین : افتاده توی دره
پرستار : آقای دکتر...آقای دکتر
دکتر : چی شده؟
پرستار : توی دره افتاده نبضش هم ضعیف هست
دکتر: زود اتاق عمل رو حاضر کنید
از دید جیمین :
۲ ساعت گذشته بود که مادر و پدر ات هم امدن (مامان ات رو مینویسم م بابای ات رو مینویسم ب)
م : جیمین چی شده دخترم کجاست؟
جیمین: توی اتاق عمله
ب : دقیقا چی شده؟
جیمین: ماشینش افتاد توی دره
م : وای خدا...وای وای
پرستار : خانم لطفا بیاین بهتون آرام بخش بزنم
م : نمیخوام...دخترم توی اون اتاقه...کجا با تو بیام(گریه)
پرستار : خانم آروم باشید
م : ساکت شو ساکت شو
جیمین : پرستار عمل کی تموم میشه
پرستار : آقای پارک شاید ۱ ساعت دیگه
جیمین: مرسی
خیلی ترسیده بودم بعد از نیم ساعت دکتر آمد بیرون
دکتر : عمل سخت بود اما هنوز نبض خانم ات ضعیفه باید خیلی مراقب باشید
جیمین : ممنونم
ب : میتونیم ببینیمش؟
دکتر : بله میتونید...اما یکی یکی
مامان و بابای ات رفتن نوبت من شد رفتم داخل
جیمین: ات؟ خوبی؟ میدونم صدام رو میشنوی اما میشه به هوش بیایی؟...هق....موچی....هق...کاشکی نمیرفتم...هق....سر کار..همش...تقصیر...هق...منه
ات : جیمین؟....
جیمین : ات؟...هق.....ات
ات : گریه نکن...من خوب میشم...جیمینا...هق...خیلی...هق...دوستت...هق...دارم
جیمین : ات جوری صحبت نکن انگار آخرین صحبتت هست
ات : موچی..هق...برو برای خودت....هق...زندگی کن...
جیمین: نه...ات...نه...هق...لطفا...اینجوری...حرف نزن...هق
ات : دوستت...هق...دارم
ات دستی به روی گونه ی جیمین کشید و دستش افتاد روی تخت و دیگه قلبش نزد
جیمین : اتتتتتت...دکتر.....دکتررر
دکتر : چی شده...او نه
دکتر : پرستار بنویس ساعت مرگ ۶:۳۵ دقیقه و ۴۶ ثانیه
جیمین : نه دکتر ات نمرده....ات نمردهههه
(پرش به ۵ روز بعد)
جیمین : سلام موچی...خوبی؟...اونجا جات راحته؟...دلم خیلی برات تنگ شده موچی...قول بده اونجا راحت باشی...دوستت دارم موچی (آروم آروم اشک ریخت)
★•••★
تموم...قشنگ شد؟
۱۸.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.