عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 18
رفتم داخل قصر بعد رفتیم تو اتاق من چریونگ رفت یه وان کوچولو موچولو آورد توش رو پر آب ولرم کرد بعد توی آب شامپو ریختیم که کف کرد بعد خرگوش کوچولو عه رو گذاشتیم داخل آب که لرزید و شروع کرد به تقلا کردن منم آروم نازش کردم شستمش که یکم آروم شد بهم زل زد بعد از اینکه کامل شستمش دست های خودم هم شستم و با چریونگ خشکش کردیم که آروم نشست زل زد به ما
¥بانوی من باید براش اسم انتخاب کنید!
_اوهوم خب کوچولو اسمت رو چی بزاریم!؟
یکم نگاهش کردم پوستش مثل برف سفید بود و چشماش مثل سیاهی شب تیره بود و بدنش هم خیلی نرمال بود یکم که بیشتر نگاهش کردم فهمیدم اسمش رو چی بزارم!
_خب نظرت چیه اسمت رو بزارم برفی!؟
¥وای چقدر قشنگ بهش هم میاد!
_اوهوم
بعد بغلش کردم خاستم برم بیرون که در اتاق به صدا در اومد
خدمتکار :بانوی من می تونم وارد بشم!؟
_بیا تو
خدمتکار:بانو وقت شام هست لطفا تشریف بیارید
_باشه الان میام تو برو (لبخند)
خدمتکار:چشم
خرگوش رو دادم چریونگ و گفتم
_چریونگ تو اینو نگه دار تا من برم شام بخورم میام ازت میگیرمش
¥باشه ولی منم باید همراهتون بیام!
_خب این کوچولو رو چیکار کنیم؟!
یکم فک کرد و گفت
¥نظرتون چیه بدمش به جیمین!؟
_اوهوم فکر خوبه عه پس من برم پایین تو هم اینو بده جیمین بعد بیا
¥چشم(لبخند)
_فعلا(خنده)
بعد از اتاق اومدیم بیرون چریونگ رفت خرگوشه رو بده جیمین منم رفتم به طرف سالن غذا خوری وقتی وارد شدم تقریبا همه سر میز بودن به جز پادشاه و ملکه ولیعهد اشاره کرده از بشینم کنارش منم رفتم نشستم که دستم رو گرفت که باعث شد یکم معذب بشم ! کمی گذشت که ملکه و پادشاه اومدن که همه به احترامشون بلند شدن بعد که اجازه دادن نشستیم و بعد از اینکه غذا خوردن شروع کردن ماهم شروع کردیم به خوردن غذا ، غذای امشب مرغ شکم پر بود همراه سبزیجات و سوپ مرغ و گوشت کبابی من از مرغ خوردم و اینجاش جالب بود که تقریبا کل خانواده سلطنتی از گوشت می خوردن! خیلی عجیبه چون از وقتی اومدم تقریبا کنار همهی غذا هاشون گوشت کبابی هم سرو میشد ! آخه این همه!؟
بعد از خوردن غذا خدمتکار ها دسر رو آوردن به دستور ملکه کنار دسر همیشه چای هم بود چون معتقد بود باعث هزم راحت غذا میشه! دسر چای بابونه همراه شاه توت بود وقتی دسر تموم شد پادشاه گفت: صبر کنید می خوان راجب فردا باهاتون صحبت کنم .
پادشاه:تهیونگ وظیفه داری برنامه های مهم فردا رو اوکی کنی و برای من نوه بیاری!
با حرف آخر امپراطور چایی پرید تو گلوم که ملکه لبخندی زد و روبه پادشاه گفت
ملکه:سرورم یکم زوده جا داره تا ۱ یا ۴ سال بعد از ازدواج جانشین بعدی رو به دنیا بیارن !(لبخند )
پادشاه:مادرم ام هم وقتی تازه ازدواج کرده بودم همیشه اینو میگفت که باعث میشد زد حالی بخورم!
+موافقم پدر جان!
پادشاه: و اینکه جان تو میخاستی چیزی بگی!؟
جان:بله
پادشاه:بگو
جان:قربان جانت(همسر جان) بارداره!
پادشاه:اوووو تبریک میگم پسرم(لبخند)
جان:ممنون قربان
همه به جان و همسرش تبریک میگفتن منو ولیعهد هم تبریک گفتیم بعدش دیگه پادشاه اجازه داد که بریم به اتاق هامون ولی جالبه هنوز چریونگ نیومده! یعنی داره چی کار میکنه!؟
گیلیگیلی🍪🤎
اسلاید ۲ برفی خرگوش ات
ᴘᴀʀᴛ 18
رفتم داخل قصر بعد رفتیم تو اتاق من چریونگ رفت یه وان کوچولو موچولو آورد توش رو پر آب ولرم کرد بعد توی آب شامپو ریختیم که کف کرد بعد خرگوش کوچولو عه رو گذاشتیم داخل آب که لرزید و شروع کرد به تقلا کردن منم آروم نازش کردم شستمش که یکم آروم شد بهم زل زد بعد از اینکه کامل شستمش دست های خودم هم شستم و با چریونگ خشکش کردیم که آروم نشست زل زد به ما
¥بانوی من باید براش اسم انتخاب کنید!
_اوهوم خب کوچولو اسمت رو چی بزاریم!؟
یکم نگاهش کردم پوستش مثل برف سفید بود و چشماش مثل سیاهی شب تیره بود و بدنش هم خیلی نرمال بود یکم که بیشتر نگاهش کردم فهمیدم اسمش رو چی بزارم!
_خب نظرت چیه اسمت رو بزارم برفی!؟
¥وای چقدر قشنگ بهش هم میاد!
_اوهوم
بعد بغلش کردم خاستم برم بیرون که در اتاق به صدا در اومد
خدمتکار :بانوی من می تونم وارد بشم!؟
_بیا تو
خدمتکار:بانو وقت شام هست لطفا تشریف بیارید
_باشه الان میام تو برو (لبخند)
خدمتکار:چشم
خرگوش رو دادم چریونگ و گفتم
_چریونگ تو اینو نگه دار تا من برم شام بخورم میام ازت میگیرمش
¥باشه ولی منم باید همراهتون بیام!
_خب این کوچولو رو چیکار کنیم؟!
یکم فک کرد و گفت
¥نظرتون چیه بدمش به جیمین!؟
_اوهوم فکر خوبه عه پس من برم پایین تو هم اینو بده جیمین بعد بیا
¥چشم(لبخند)
_فعلا(خنده)
بعد از اتاق اومدیم بیرون چریونگ رفت خرگوشه رو بده جیمین منم رفتم به طرف سالن غذا خوری وقتی وارد شدم تقریبا همه سر میز بودن به جز پادشاه و ملکه ولیعهد اشاره کرده از بشینم کنارش منم رفتم نشستم که دستم رو گرفت که باعث شد یکم معذب بشم ! کمی گذشت که ملکه و پادشاه اومدن که همه به احترامشون بلند شدن بعد که اجازه دادن نشستیم و بعد از اینکه غذا خوردن شروع کردن ماهم شروع کردیم به خوردن غذا ، غذای امشب مرغ شکم پر بود همراه سبزیجات و سوپ مرغ و گوشت کبابی من از مرغ خوردم و اینجاش جالب بود که تقریبا کل خانواده سلطنتی از گوشت می خوردن! خیلی عجیبه چون از وقتی اومدم تقریبا کنار همهی غذا هاشون گوشت کبابی هم سرو میشد ! آخه این همه!؟
بعد از خوردن غذا خدمتکار ها دسر رو آوردن به دستور ملکه کنار دسر همیشه چای هم بود چون معتقد بود باعث هزم راحت غذا میشه! دسر چای بابونه همراه شاه توت بود وقتی دسر تموم شد پادشاه گفت: صبر کنید می خوان راجب فردا باهاتون صحبت کنم .
پادشاه:تهیونگ وظیفه داری برنامه های مهم فردا رو اوکی کنی و برای من نوه بیاری!
با حرف آخر امپراطور چایی پرید تو گلوم که ملکه لبخندی زد و روبه پادشاه گفت
ملکه:سرورم یکم زوده جا داره تا ۱ یا ۴ سال بعد از ازدواج جانشین بعدی رو به دنیا بیارن !(لبخند )
پادشاه:مادرم ام هم وقتی تازه ازدواج کرده بودم همیشه اینو میگفت که باعث میشد زد حالی بخورم!
+موافقم پدر جان!
پادشاه: و اینکه جان تو میخاستی چیزی بگی!؟
جان:بله
پادشاه:بگو
جان:قربان جانت(همسر جان) بارداره!
پادشاه:اوووو تبریک میگم پسرم(لبخند)
جان:ممنون قربان
همه به جان و همسرش تبریک میگفتن منو ولیعهد هم تبریک گفتیم بعدش دیگه پادشاه اجازه داد که بریم به اتاق هامون ولی جالبه هنوز چریونگ نیومده! یعنی داره چی کار میکنه!؟
گیلیگیلی🍪🤎
اسلاید ۲ برفی خرگوش ات
۴۲۲
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.