فیک جیمین
ازدواج اجباری
پارت ۴
ویو ا.ت
باصدای مامانم چشم هامو باز کردم
م.ت : ا.ت ... بلند شو مهمونا یه ساعت دیگه میرسن
ا.ت : هه ؟
م.ت : ساعت هشته
ا.ت : هوفف باش الان اماده میشم
مامان از اتاق رفت بیرون ..... از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم ... اومدم بیرو موهامو خشک کردم و صافش کردم یه لباس مشکی تقریبا باز پوشیدم یه میکاپ لایت کردم و رفتم پیش مامانم .
ویو جیمین
بعد از کارای شرکت رفتم خونه تقریبا ساعت ۸ و نیم بود .....
رفتم روی تختم یکم چشمامو بستم ...... بعد بلند شدم .... کت و شلوار سیاهمو پوشیدم موهامو به بالا ژل زدم عطر تلخمو زدم و نگاهی به ساعتم انداختم ساعت ۸ و ۴۵ دیقه بود .... رفتم طبقه ی پایین ..،،
م.ج : به به پسر خوشتیپم
جیمین : ( لبخند )
ب.ج : بریم
راه افتادیم سمت خونه اقای مین ....
ساعت ۹ و ۳ دیقه بود تقریبا که رسیدیم دم در خونشون .... بادیگارد ها در رو برامون باز کردن
حیاط تقریبا بزرگی بود
خانم و اقای مین هم جلوی در منتطر ما وایستاده بودن
.........
پارت ۴
ویو ا.ت
باصدای مامانم چشم هامو باز کردم
م.ت : ا.ت ... بلند شو مهمونا یه ساعت دیگه میرسن
ا.ت : هه ؟
م.ت : ساعت هشته
ا.ت : هوفف باش الان اماده میشم
مامان از اتاق رفت بیرون ..... از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم ... اومدم بیرو موهامو خشک کردم و صافش کردم یه لباس مشکی تقریبا باز پوشیدم یه میکاپ لایت کردم و رفتم پیش مامانم .
ویو جیمین
بعد از کارای شرکت رفتم خونه تقریبا ساعت ۸ و نیم بود .....
رفتم روی تختم یکم چشمامو بستم ...... بعد بلند شدم .... کت و شلوار سیاهمو پوشیدم موهامو به بالا ژل زدم عطر تلخمو زدم و نگاهی به ساعتم انداختم ساعت ۸ و ۴۵ دیقه بود .... رفتم طبقه ی پایین ..،،
م.ج : به به پسر خوشتیپم
جیمین : ( لبخند )
ب.ج : بریم
راه افتادیم سمت خونه اقای مین ....
ساعت ۹ و ۳ دیقه بود تقریبا که رسیدیم دم در خونشون .... بادیگارد ها در رو برامون باز کردن
حیاط تقریبا بزرگی بود
خانم و اقای مین هم جلوی در منتطر ما وایستاده بودن
.........
۳.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.