رمان دیدار شبانه با او.پارت 22
پارت 22
جیمین= باشه فقط کجا باشه؟
جیسو= چه فرقی میکنه داداش...بریم ادامه؟
ات سوال ته جواب
ات= چرئت یا حقیقت؟
ته= حقیقت
ات= خب تاحالا شده بخوای با جیسو بهم بزنی ؟
ته= نه نشده
خب سوال جیمین جواب ات
جیمین= خب جرئت یا حقیقت؟
ات= جرئت
جیمین= باید شب پیش من بخوابی....
ات= اوکی
ویو بعد از بازی
+ خب بچه ها میخوایید فیلم ببینیم؟
جیسو= ببینیم
- خب چه ژانری باشه؟
+ ترسناک...
- نه ات تو میترسی
+ نمیترسم
ویو جیمین= فیلم شروع شد و ات از همون اول هم از ترس خودش رو چسبوند بهم...معلوم بود ترسیده...از ترس با هودی گشادی که تنش بود ور میرفت....ویطای فیلم بود که جا های ترسناکش اومد و ات از ترس جیغ کشید و اومد از ترس محکم بغلم کرد..... منم چیزی نگفتم..
اخرای فیلم بود که ته دید جیسو خوابیده بعد براید بغلش کرد و رفتند اتاق تا بخوابن...ات هم روی پای من خوابیده بود و منم گهگاهی موهاشو نوازش میکردم...برای اینکه راحت بخوابه ببعد از اتمام فیلم کمی توی فضای مجازی گشتم که دیدم پدرم پیام داده....
- گندش بزنن این زندگی رو ...همش مجبورم کاری رو انجام بدم که نمیخوام....نمیگن بچشون مردست یا زنده بعد کاری که داشتن یاد من میفتن....هنوز نفهمیدن من چرا خودم خونه جدا گرفتم؟
اعصابم خورد بود...نمیدونستم چی کار کنم خیلی خسته بودم ..گوشثمو گذاشتم تو جیب شلوارم و ات رو براید بغل کردم رفتیم توی اتاق تا بخوابیم....
چند دقیقه به صورت ات که رو به روم بود خیره شدم و بعد از خستگی خوابم برد....
ویو جیمین= صبح زود
از روی تخت پاشدم روی ات پتو کشیدم و رفتم تا صورتم رو بشورم....
ته رو بیدار کردم تا لباس ها رو جمع کنیم و بعد دختر ها رو هم بیدار کنیم تا راه بیفتیم...( نکته= جیمین قبل خواب برای خونه جنگلی برای 3 روز بلیط گرفته بود برای 4 نفر و خونه 2 خوابه....)
ته رو بیدار کردم...لباس های خودمون رو برداشتیم و دخترا رو بیدار کردیم..
- ات....ات....بیدار شو چاگیا ... میخوای بازم بخوابی؟
+ اوهوم
- بیدار شو چاگیا میخوام راه بیفتیم...پاشو لباساتو جمع کن
+ نه من نمیام.....( خسته و خوابالو)
- پاشو لباساتو جمع کن ....من نمیدونم چی بردارم برات...پاشو..
+ نهههههه من نمیخوام بیام
جیمین بوسه ریزی روی لب های ات زد
- پاشو وگرنه خودم باید اتاقتو برای پیدا کردن وسایل شخصی زیر و رو کنم...
ات بلند شد....
هنوزم خواب بود نمیتونست درست راه بره...
سرش گیج میرفت ...
داشت میفتاد که از کمرش گرفتم و نگهش داشتم
- ات خوبی؟
+ اره....
- پس چرا سرت گیج میره؟
+ به خاطر کم خونیه...
جیمین که فهمیده بود ات چی میگه گفت = باشه...چیزی خواستی بگو برات بخرم
+ باش
- میگم.....
جیمین= باشه فقط کجا باشه؟
جیسو= چه فرقی میکنه داداش...بریم ادامه؟
ات سوال ته جواب
ات= چرئت یا حقیقت؟
ته= حقیقت
ات= خب تاحالا شده بخوای با جیسو بهم بزنی ؟
ته= نه نشده
خب سوال جیمین جواب ات
جیمین= خب جرئت یا حقیقت؟
ات= جرئت
جیمین= باید شب پیش من بخوابی....
ات= اوکی
ویو بعد از بازی
+ خب بچه ها میخوایید فیلم ببینیم؟
جیسو= ببینیم
- خب چه ژانری باشه؟
+ ترسناک...
- نه ات تو میترسی
+ نمیترسم
ویو جیمین= فیلم شروع شد و ات از همون اول هم از ترس خودش رو چسبوند بهم...معلوم بود ترسیده...از ترس با هودی گشادی که تنش بود ور میرفت....ویطای فیلم بود که جا های ترسناکش اومد و ات از ترس جیغ کشید و اومد از ترس محکم بغلم کرد..... منم چیزی نگفتم..
اخرای فیلم بود که ته دید جیسو خوابیده بعد براید بغلش کرد و رفتند اتاق تا بخوابن...ات هم روی پای من خوابیده بود و منم گهگاهی موهاشو نوازش میکردم...برای اینکه راحت بخوابه ببعد از اتمام فیلم کمی توی فضای مجازی گشتم که دیدم پدرم پیام داده....
- گندش بزنن این زندگی رو ...همش مجبورم کاری رو انجام بدم که نمیخوام....نمیگن بچشون مردست یا زنده بعد کاری که داشتن یاد من میفتن....هنوز نفهمیدن من چرا خودم خونه جدا گرفتم؟
اعصابم خورد بود...نمیدونستم چی کار کنم خیلی خسته بودم ..گوشثمو گذاشتم تو جیب شلوارم و ات رو براید بغل کردم رفتیم توی اتاق تا بخوابیم....
چند دقیقه به صورت ات که رو به روم بود خیره شدم و بعد از خستگی خوابم برد....
ویو جیمین= صبح زود
از روی تخت پاشدم روی ات پتو کشیدم و رفتم تا صورتم رو بشورم....
ته رو بیدار کردم تا لباس ها رو جمع کنیم و بعد دختر ها رو هم بیدار کنیم تا راه بیفتیم...( نکته= جیمین قبل خواب برای خونه جنگلی برای 3 روز بلیط گرفته بود برای 4 نفر و خونه 2 خوابه....)
ته رو بیدار کردم...لباس های خودمون رو برداشتیم و دخترا رو بیدار کردیم..
- ات....ات....بیدار شو چاگیا ... میخوای بازم بخوابی؟
+ اوهوم
- بیدار شو چاگیا میخوام راه بیفتیم...پاشو لباساتو جمع کن
+ نه من نمیام.....( خسته و خوابالو)
- پاشو لباساتو جمع کن ....من نمیدونم چی بردارم برات...پاشو..
+ نهههههه من نمیخوام بیام
جیمین بوسه ریزی روی لب های ات زد
- پاشو وگرنه خودم باید اتاقتو برای پیدا کردن وسایل شخصی زیر و رو کنم...
ات بلند شد....
هنوزم خواب بود نمیتونست درست راه بره...
سرش گیج میرفت ...
داشت میفتاد که از کمرش گرفتم و نگهش داشتم
- ات خوبی؟
+ اره....
- پس چرا سرت گیج میره؟
+ به خاطر کم خونیه...
جیمین که فهمیده بود ات چی میگه گفت = باشه...چیزی خواستی بگو برات بخرم
+ باش
- میگم.....
۳.۷k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.