PART 13
وقتی فقط با دوستات رفته بودی اما...
ویو تهیونگ♡
بارون میومد و رعد برق میزد... اونروز روز سختی داشتم نمیدونستم که چرا خوابم نمیره که دیدم یه جسم کوچولویی اومد و بغلم کرد اولش تعجب کردم دیدم ا/ت است
ا/ت:( با گریه) میترسم
تهیونگ: چیزی نیست اروم باش و بخواب
و کم کم چشام سنگین شد و خوابم برد
. صبح
از خواب بیدار شدم هنوز کامل لود نشده بودم یادم افتاد که کجام و سریع رفتم بیرون رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم و. رفتم پایین
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: دخترم زود بیدار شدی صبحت بخیر
ا/ت: مگه ساعت چنده
اجوما: 7و نیم صبح
ا/ت: اجوما صبحانه چیه دارم مییرم
اجوما: باشه بابا بیا بخور
20 مین بعد
ا/ت: ممنون اجوما خیلی خوشمزه بود.... راستی اجوما اینجا جز شما کسی اینجا نیست
اجوما: چرا یه دختر هم هست ولی مامانش مریض بود ارباب فعلا اجازه داده خونه بمونه
ا/ت: اهان
اجوما: میشه صبحانه اربابو براش ببری
ا/ت: حتما
ظرف صبحانه رو برداشتم و حرکت کردم به سمت در
(تق تق تق صدای در)
دیدم کسی جواب نداد پس رقتم تو
ارباب رو میز خوابیده بود صبحانه رو کنارش گذاشتم و رفتم یه پتو اوردم و روش کشیدم و اروم اروم رفتم بیرون
ا/ت: اجوما کاری هست بخوام انجام بدم
اجوما: امشب ارباب مهمون داره پس باید غذا بپزیم ولی هنوز زوده میتونی بری اتاقارو تمیز کنی و اینکه اون دختره که گفتم اسمش میا س یه ذره دیگه میاد
ا/ت: بله ممنون
ا/ت تو ذهنش میتونم شب فرار کنم ارهه بهترین راهه..
رفتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاقا که
40 مین بعد وای خدای مننن بلاخره تموم شدددد
اجوما: دستت درد نکنه دخترم
ا/ت: اجوما میتونم برم دوش بگیرم
اجوما: اره دخترم حتما♡
رفتم و اتاقم یه دوش 20مینی گرفتم و لباس جدید پوشیدم و لباس های کثیف رو بردم پایین
ا/ت: اجوما لباسای کثیفمو چی کار کنم؟
اجوما: سر کوچه یه لباس شویی عمومی هست اونحا میتونی بری
ا/ت: اهان مممنون
لباسامو پوشیدم خواسنم برم بادیگاردا جلومو گرفتن
ا/ت تو ذهنش اه لعنتی نمیتونم فرار کنم
ا/ت: میخوام لباسامو ببرم لباسشویی
بادیگار: منم باهاتون میام
ا/ت: نه لازم نیست خودم میرم
بادیگارد: نه. ارباب گفتن همه ما باهاتون بیام
ا/ت: باشه
ا/ت: تو ذهنش اههههههه این چرا اومد
بابادیگار رفتیم لباسارو انداختیم لباسشویی و بعدش خشک شویی لباسارو گرقتم این بادیکارده اصلا از کنارم جم نمیخورد ایششششش
پرش به عمارت
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم میشه کمکم کنی غذارو واسه شب اماده کنم
ا/ت: پس ناهار نمیخوریم
اجوما: نه کلی کار داریم
ا/ت: چشممم
اجوما: میشه پلو رو بزاری تو زود پز و اینم همون دختره
میا: سلام من میا هستم
ا/ت: سلام عزیزم منم ا/ت هستم
(ذهن میا) ایششش اصلا ازش خوشم نمیاد باید یه کاری. کنم
3ساعت بعد
اجوما: خسته نباشید برید استراحت کنید و لباساتونو عوض کنید و بیاید
ا/ت و میا: چشمم
اینجا دیگه حای حساس تموم نکردم ❤🫠
شرط:
فالو _3
لایکـ 5
اسلاید 2 لباس ا/ت بعد از حموم
اسلاید 3 لباس ا/ت برای بیرون
اسلاید 4 اون بادیگارده
اسلاید 5میا
ویو تهیونگ♡
بارون میومد و رعد برق میزد... اونروز روز سختی داشتم نمیدونستم که چرا خوابم نمیره که دیدم یه جسم کوچولویی اومد و بغلم کرد اولش تعجب کردم دیدم ا/ت است
ا/ت:( با گریه) میترسم
تهیونگ: چیزی نیست اروم باش و بخواب
و کم کم چشام سنگین شد و خوابم برد
. صبح
از خواب بیدار شدم هنوز کامل لود نشده بودم یادم افتاد که کجام و سریع رفتم بیرون رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم و. رفتم پایین
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: دخترم زود بیدار شدی صبحت بخیر
ا/ت: مگه ساعت چنده
اجوما: 7و نیم صبح
ا/ت: اجوما صبحانه چیه دارم مییرم
اجوما: باشه بابا بیا بخور
20 مین بعد
ا/ت: ممنون اجوما خیلی خوشمزه بود.... راستی اجوما اینجا جز شما کسی اینجا نیست
اجوما: چرا یه دختر هم هست ولی مامانش مریض بود ارباب فعلا اجازه داده خونه بمونه
ا/ت: اهان
اجوما: میشه صبحانه اربابو براش ببری
ا/ت: حتما
ظرف صبحانه رو برداشتم و حرکت کردم به سمت در
(تق تق تق صدای در)
دیدم کسی جواب نداد پس رقتم تو
ارباب رو میز خوابیده بود صبحانه رو کنارش گذاشتم و رفتم یه پتو اوردم و روش کشیدم و اروم اروم رفتم بیرون
ا/ت: اجوما کاری هست بخوام انجام بدم
اجوما: امشب ارباب مهمون داره پس باید غذا بپزیم ولی هنوز زوده میتونی بری اتاقارو تمیز کنی و اینکه اون دختره که گفتم اسمش میا س یه ذره دیگه میاد
ا/ت: بله ممنون
ا/ت تو ذهنش میتونم شب فرار کنم ارهه بهترین راهه..
رفتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاقا که
40 مین بعد وای خدای مننن بلاخره تموم شدددد
اجوما: دستت درد نکنه دخترم
ا/ت: اجوما میتونم برم دوش بگیرم
اجوما: اره دخترم حتما♡
رفتم و اتاقم یه دوش 20مینی گرفتم و لباس جدید پوشیدم و لباس های کثیف رو بردم پایین
ا/ت: اجوما لباسای کثیفمو چی کار کنم؟
اجوما: سر کوچه یه لباس شویی عمومی هست اونحا میتونی بری
ا/ت: اهان مممنون
لباسامو پوشیدم خواسنم برم بادیگاردا جلومو گرفتن
ا/ت تو ذهنش اه لعنتی نمیتونم فرار کنم
ا/ت: میخوام لباسامو ببرم لباسشویی
بادیگار: منم باهاتون میام
ا/ت: نه لازم نیست خودم میرم
بادیگارد: نه. ارباب گفتن همه ما باهاتون بیام
ا/ت: باشه
ا/ت: تو ذهنش اههههههه این چرا اومد
بابادیگار رفتیم لباسارو انداختیم لباسشویی و بعدش خشک شویی لباسارو گرقتم این بادیکارده اصلا از کنارم جم نمیخورد ایششششش
پرش به عمارت
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم میشه کمکم کنی غذارو واسه شب اماده کنم
ا/ت: پس ناهار نمیخوریم
اجوما: نه کلی کار داریم
ا/ت: چشممم
اجوما: میشه پلو رو بزاری تو زود پز و اینم همون دختره
میا: سلام من میا هستم
ا/ت: سلام عزیزم منم ا/ت هستم
(ذهن میا) ایششش اصلا ازش خوشم نمیاد باید یه کاری. کنم
3ساعت بعد
اجوما: خسته نباشید برید استراحت کنید و لباساتونو عوض کنید و بیاید
ا/ت و میا: چشمم
اینجا دیگه حای حساس تموم نکردم ❤🫠
شرط:
فالو _3
لایکـ 5
اسلاید 2 لباس ا/ت بعد از حموم
اسلاید 3 لباس ا/ت برای بیرون
اسلاید 4 اون بادیگارده
اسلاید 5میا
۴۹.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.