زیر سایه ی آشوبگر p55
اروم چشمام باز کردم....نگاهمو دور و اطرافم چرخوندم
تو یه اتاق که شبیه سلول های زندان بود بودم
بدنم خشک شده که احتمالا دلیلش هم این بود که با دست های بسته رو زمین سرد بودم
یه پنجره هم تو اتاق نبود که بفهمم چه موقع از روزه
باید صبح شده باشه
از اتفاقات دیشب چیز زیادی یادم نبود....بعد از اون حرفی که جاناتان زد دیگه چیزی نفهمیدم
هنوزم باورش برام سخت بود
چطور این همه مدت کنارم بوده و هیچی نفهمیده بودم؟
اما هنوز یه چیزی برام گنگه
شبی که باهم رفتیم بیرون و ماشین پنچر شد جاناتان بیهوش رو زمين افتاده بود
پس اونی که یهم حمله کرد کی بود؟؟
تو همین فکر ها بودم که در باز شد و دو مرد هیکلی اومدن تو....بلندم کردن و با خودشون از اتاق خارج کردن
میدونستم تقلا کردن فقط به ضرر خودمه پس کاری انجام ندادم
روی صندلی ای که وسط محفظه بزرگی بود نشوندن و به صندلی بستنم
چند دقیقه بعد صدای قدم های کسی تو سالن پیچید و بعد صدای جاناتان رو شنیدم:
_به بازی من خوش اومدی
دندون هامو از حرص رو هم فشردم که بلند خندید:
_البته انتظار داشتم زودتر از این ها بفهمی...تو دختر باهوش هستی ناتالی..... چیه؟...فکر نمیکردی همه چی زیر سر من باشه؟.....چند قدم اومد جلو و با جدیت گفت:
_ولی همه چیز کار من بود...بلاخره دارم انتقامم رو میگیرم
تو یه اتاق که شبیه سلول های زندان بود بودم
بدنم خشک شده که احتمالا دلیلش هم این بود که با دست های بسته رو زمین سرد بودم
یه پنجره هم تو اتاق نبود که بفهمم چه موقع از روزه
باید صبح شده باشه
از اتفاقات دیشب چیز زیادی یادم نبود....بعد از اون حرفی که جاناتان زد دیگه چیزی نفهمیدم
هنوزم باورش برام سخت بود
چطور این همه مدت کنارم بوده و هیچی نفهمیده بودم؟
اما هنوز یه چیزی برام گنگه
شبی که باهم رفتیم بیرون و ماشین پنچر شد جاناتان بیهوش رو زمين افتاده بود
پس اونی که یهم حمله کرد کی بود؟؟
تو همین فکر ها بودم که در باز شد و دو مرد هیکلی اومدن تو....بلندم کردن و با خودشون از اتاق خارج کردن
میدونستم تقلا کردن فقط به ضرر خودمه پس کاری انجام ندادم
روی صندلی ای که وسط محفظه بزرگی بود نشوندن و به صندلی بستنم
چند دقیقه بعد صدای قدم های کسی تو سالن پیچید و بعد صدای جاناتان رو شنیدم:
_به بازی من خوش اومدی
دندون هامو از حرص رو هم فشردم که بلند خندید:
_البته انتظار داشتم زودتر از این ها بفهمی...تو دختر باهوش هستی ناتالی..... چیه؟...فکر نمیکردی همه چی زیر سر من باشه؟.....چند قدم اومد جلو و با جدیت گفت:
_ولی همه چیز کار من بود...بلاخره دارم انتقامم رو میگیرم
۳۰.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.