پارت = ۲۲
تقاص دوستی
که حالش زیاد خوب نیست.
*خانم ، خانم درسته بفرمایید .
انقدری که داشتم تو سرم با خودم حرف میزدم حواسم نبود نگهبان داشت چی میگفت .
رفتیم تو و یه واگن پیدا کردیم تا بشینیم حدودا ۲ ساعت راه بود ، برای وقتی رسیدیم هم فکر کرده بودم میرفتیم سرکار یکی از بچه های دبیرستانیمون که باهم خوب بودیم و بهمون گفته بود اگه یه وقت رفتبم اون شهر بهش سر بزنیم .
اما پاهاشو با یه ریتم منظمی میزد زمین ، انگار استرس داشت .
+اروم باش ، الان قطار راه میوفته چشم رو هم بزاری رسیدیم بعدشم و دیگه پیدامون نمیکنن . مطمئن باش .
^ارههه درسست میگی .
یکم کند حرف زد ولی بازم خوشحال بودم که توی قطار بودیم و چند دقیقه دیگه راه میوفتاد .
*بله همین واگنه .
۴تا نگاه همزمان رفتن سمت مسئول واگن ها ، کنارش یه مرد گول پیکر وایساده بود .اومد سمتمون بعد به بدگشت سمت ورودی در .
*خودشونن ، بباریدشون .
امکان نداشت به همه جای نقشه فکر کرده بودم نمیشه ، نه نه امکان نداره .
^ولمون کنین نه بزارین بریم .
+اقا شما ها کی هستین ، چیکارمون دارین .
ولی انگار فایده ای نداشت ، اونا میدونستن ما کییم.
*رئیس خیلی دلش میخواد تورو ببینه .
چرا به من گفت ؟ مگه جیمین نمیخواست با اما ازدواج بکنه چرا نمیفهمم .
پرش زمانی دیشب:
ویو جونگکوک
تهیونگ تو بار مخصوصمون یه قرار برای دیدن جیمین گذاشت . نشسته لودم روی مبل تیره ی چرم و یه ویسکی دستم بود .داشتم به عکس توی پوشه نگاه میکردم که صدای ورود کسی رو شنیدم .
÷هرچی مار از پونه بدش میاد سر لونش سبز میشه ، چی میخوای ؟
_مثلا دعوتت کردم ، هنوزم مثل قبلی .
÷توهم همونقدر رقت انگیزی ، هیچ فرقی نکردی .
٪ عوض تشکرته فک نکنم تاحالا از این اطراف رد شده باشی ، برای یه مافیا با این ادعا خیلی افت داره .
ادامه دارد ........
که حالش زیاد خوب نیست.
*خانم ، خانم درسته بفرمایید .
انقدری که داشتم تو سرم با خودم حرف میزدم حواسم نبود نگهبان داشت چی میگفت .
رفتیم تو و یه واگن پیدا کردیم تا بشینیم حدودا ۲ ساعت راه بود ، برای وقتی رسیدیم هم فکر کرده بودم میرفتیم سرکار یکی از بچه های دبیرستانیمون که باهم خوب بودیم و بهمون گفته بود اگه یه وقت رفتبم اون شهر بهش سر بزنیم .
اما پاهاشو با یه ریتم منظمی میزد زمین ، انگار استرس داشت .
+اروم باش ، الان قطار راه میوفته چشم رو هم بزاری رسیدیم بعدشم و دیگه پیدامون نمیکنن . مطمئن باش .
^ارههه درسست میگی .
یکم کند حرف زد ولی بازم خوشحال بودم که توی قطار بودیم و چند دقیقه دیگه راه میوفتاد .
*بله همین واگنه .
۴تا نگاه همزمان رفتن سمت مسئول واگن ها ، کنارش یه مرد گول پیکر وایساده بود .اومد سمتمون بعد به بدگشت سمت ورودی در .
*خودشونن ، بباریدشون .
امکان نداشت به همه جای نقشه فکر کرده بودم نمیشه ، نه نه امکان نداره .
^ولمون کنین نه بزارین بریم .
+اقا شما ها کی هستین ، چیکارمون دارین .
ولی انگار فایده ای نداشت ، اونا میدونستن ما کییم.
*رئیس خیلی دلش میخواد تورو ببینه .
چرا به من گفت ؟ مگه جیمین نمیخواست با اما ازدواج بکنه چرا نمیفهمم .
پرش زمانی دیشب:
ویو جونگکوک
تهیونگ تو بار مخصوصمون یه قرار برای دیدن جیمین گذاشت . نشسته لودم روی مبل تیره ی چرم و یه ویسکی دستم بود .داشتم به عکس توی پوشه نگاه میکردم که صدای ورود کسی رو شنیدم .
÷هرچی مار از پونه بدش میاد سر لونش سبز میشه ، چی میخوای ؟
_مثلا دعوتت کردم ، هنوزم مثل قبلی .
÷توهم همونقدر رقت انگیزی ، هیچ فرقی نکردی .
٪ عوض تشکرته فک نکنم تاحالا از این اطراف رد شده باشی ، برای یه مافیا با این ادعا خیلی افت داره .
ادامه دارد ........
۲.۶k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.