Sadism
Sadism
مثل همیشه از خواب بیدار میشه و باز هم یه روز کسل کننده دیگه مثل همیشه بلند میشه دست صورتشو میشوره مسواک میزنه و روتین انجام میده میره پایین و بازم خدمتکار ها از کلمه خانم استفاده میکنن بی توجه به اونا صبحونه میخوره و دوباره به اتاق میره
ساعت ها میگذره و اون هر دقیقه کسل تر از قبل میشه
حوصلش سر رفته رفت که زنگ بزنه به همسرش
مکالمه
میا:اوم سلام میخواستم بگم میشه برم بیرون؟
کوک:نه معلومه که نه اگه یکی تورو بدزده من چیکار کنم
میا:مگه من بچم که اینطوری میگی خودم میدونم چیکار کنم
کوک:همین که گفتم پاتو از خونه بیرون بزاری من میدونم باتو تمام
و قط کرد
میا از این رفتار همسرش خیلی جا خورد
ناراحت شد که همسرش اینقدر سخت گیره ولی اون نمیدونست که همسرش چرا نمیزاری اون بیرون بره
چون که همسرش کلی دشمن داشت
و نمیتونست همین جوری الماسش رو بیرون بزاره
ساعت که گذشت و همسر میا اومد
وارد اتاق شد و دید جسم کوچیکی رو تخت ولو شده و داره به همسرش فوش میده
30مین گذشت و همسرش داشت بهش نگاه میکردن که میا با دیدن اون دو متر پرید هوا
کوک:خب میگفتی بقیهش
میا:اه خوب خسته شدم اینقدر تو خونه موندم تو میدونه ۳ ماه از خونه بیرون نرفتم خو
کوک:پاشو بریم بیرون غذا بخوریم
میا:واقعااا
کوک:۱۵ دقیقه از الان شروع شد
سریع رفت آماده شد یه تاپ و شلوار و سویشرت ست مشکی با کتونی مشکی پوشید همسرش جلو در منتظر بود بازم مثل همیشه جذاب بود و به لامبورگینیش تکیه داده بود تا همسرش رو دید گفت
کوک:بریم جوجه
میا:ها بریم
و اونا به بیرون رفتن وارد یه رستوران شیک شدن
داشتن غذا سفارش میدادن که همسر میا متوجه شد که دشمناش هم الان اونو زیر نظر دارن
میا هم متوجه شد که همسرش خیلی نگرانه و گیج بود
مثل همیشه از خواب بیدار میشه و باز هم یه روز کسل کننده دیگه مثل همیشه بلند میشه دست صورتشو میشوره مسواک میزنه و روتین انجام میده میره پایین و بازم خدمتکار ها از کلمه خانم استفاده میکنن بی توجه به اونا صبحونه میخوره و دوباره به اتاق میره
ساعت ها میگذره و اون هر دقیقه کسل تر از قبل میشه
حوصلش سر رفته رفت که زنگ بزنه به همسرش
مکالمه
میا:اوم سلام میخواستم بگم میشه برم بیرون؟
کوک:نه معلومه که نه اگه یکی تورو بدزده من چیکار کنم
میا:مگه من بچم که اینطوری میگی خودم میدونم چیکار کنم
کوک:همین که گفتم پاتو از خونه بیرون بزاری من میدونم باتو تمام
و قط کرد
میا از این رفتار همسرش خیلی جا خورد
ناراحت شد که همسرش اینقدر سخت گیره ولی اون نمیدونست که همسرش چرا نمیزاری اون بیرون بره
چون که همسرش کلی دشمن داشت
و نمیتونست همین جوری الماسش رو بیرون بزاره
ساعت که گذشت و همسر میا اومد
وارد اتاق شد و دید جسم کوچیکی رو تخت ولو شده و داره به همسرش فوش میده
30مین گذشت و همسرش داشت بهش نگاه میکردن که میا با دیدن اون دو متر پرید هوا
کوک:خب میگفتی بقیهش
میا:اه خوب خسته شدم اینقدر تو خونه موندم تو میدونه ۳ ماه از خونه بیرون نرفتم خو
کوک:پاشو بریم بیرون غذا بخوریم
میا:واقعااا
کوک:۱۵ دقیقه از الان شروع شد
سریع رفت آماده شد یه تاپ و شلوار و سویشرت ست مشکی با کتونی مشکی پوشید همسرش جلو در منتظر بود بازم مثل همیشه جذاب بود و به لامبورگینیش تکیه داده بود تا همسرش رو دید گفت
کوک:بریم جوجه
میا:ها بریم
و اونا به بیرون رفتن وارد یه رستوران شیک شدن
داشتن غذا سفارش میدادن که همسر میا متوجه شد که دشمناش هم الان اونو زیر نظر دارن
میا هم متوجه شد که همسرش خیلی نگرانه و گیج بود
۵.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.