مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
_دوباره یه روز تکراری اه بسه دیگه خسته شدم از این زندگی کاشکی یکی بود نجاتم میداد
ب.ت : دیشب ات رو تو قمار باختم به تهیونگ اون یه قمار باز عوضیه ولی خب از دست یه نون خور دیگه راحت شدم شب میان تا با خودشون ببرنش
+امشب صاحب یه دختر دیگه میشم جی کی تحقیق کرده و اون یه باکرس جون میده برای کردن
ساعت نه شب
+ جی کی اماده ای بریم ؟
جی کی : بریم ارباب بریم .
بالاخره رسیدیم
زینگ زینگ
ب.ت. اوی هرزه درو باز کن .
_ من هرزه نیستم .
رفتم و درو باز کردم دو تا مرد خوشتیب جذاب وارد شدن و یکیشون با نیشخند از کنار من رد شد .
_ وایسا ببینم شماها کی هستید ؟
+ مگه مارو نمی شناسی ؟
_ باید بشناسم ؟
+ خب من ددی جدیدتم . امادشو با من بریم (با افتخار )
ب .ت : هرزه خانوم کی بود ؟
با دیدن تهیونگ قلبم وایساد درسته من از اون می ترسیدم کسی نیست که از اون نترسه
_ بابا اون می خواد منو با خودش ببره ( ترسیده )
ب .ت : می دونم . وسایلت رو جمع کونو با اون برو .
_ اما بابا من نمی خوام با اون برم .
پدر ات یه سیلی به اون زد و بهش گفت گفت : گفتم وسایلت رو جمع کن هرزه .
_ باشه ولی هیچ وقت نمی بخشمت بابا .
پدر ات می خواست یه سیلی دیگه هم بزنه که دستی مانع اون شد .
+ دفعه اخرت باشه به اموال من دست می زنی مرتیکه و یه مشت زد تو صورتش
+بریم دست ات رو گرفت و از اونجا خارج شد .
تا پارت بعد 🖐
_دوباره یه روز تکراری اه بسه دیگه خسته شدم از این زندگی کاشکی یکی بود نجاتم میداد
ب.ت : دیشب ات رو تو قمار باختم به تهیونگ اون یه قمار باز عوضیه ولی خب از دست یه نون خور دیگه راحت شدم شب میان تا با خودشون ببرنش
+امشب صاحب یه دختر دیگه میشم جی کی تحقیق کرده و اون یه باکرس جون میده برای کردن
ساعت نه شب
+ جی کی اماده ای بریم ؟
جی کی : بریم ارباب بریم .
بالاخره رسیدیم
زینگ زینگ
ب.ت. اوی هرزه درو باز کن .
_ من هرزه نیستم .
رفتم و درو باز کردم دو تا مرد خوشتیب جذاب وارد شدن و یکیشون با نیشخند از کنار من رد شد .
_ وایسا ببینم شماها کی هستید ؟
+ مگه مارو نمی شناسی ؟
_ باید بشناسم ؟
+ خب من ددی جدیدتم . امادشو با من بریم (با افتخار )
ب .ت : هرزه خانوم کی بود ؟
با دیدن تهیونگ قلبم وایساد درسته من از اون می ترسیدم کسی نیست که از اون نترسه
_ بابا اون می خواد منو با خودش ببره ( ترسیده )
ب .ت : می دونم . وسایلت رو جمع کونو با اون برو .
_ اما بابا من نمی خوام با اون برم .
پدر ات یه سیلی به اون زد و بهش گفت گفت : گفتم وسایلت رو جمع کن هرزه .
_ باشه ولی هیچ وقت نمی بخشمت بابا .
پدر ات می خواست یه سیلی دیگه هم بزنه که دستی مانع اون شد .
+ دفعه اخرت باشه به اموال من دست می زنی مرتیکه و یه مشت زد تو صورتش
+بریم دست ات رو گرفت و از اونجا خارج شد .
تا پارت بعد 🖐
۱۰.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.