ازدواج اجباریp2
پت:بله
(پدر کوکم مینویسم پک
مادر اتم مک
عالیه مخفف کردنام
راسی یادم رف بگم پت فامیلیش کیم هس 🗿)
پک:ببخشید آقای کیم من امروز برام مشکلی پیش اومده اگر اشکال نداره بزاریم برای بعد
پت:ی نفس عمیقی کشیدم که داد نزنم و به اعصابم مسلط باشم و بعد اینکه آروم شدم گفتم
باشه
بعد پاشدم رفتم خونه
ات:بابا بردی یا باختی؟
پت:نیومد
ات:یعنی چی ک نيومد
پت:گفتش که کاری پیش اومده
گوشی پت زنگ خورد
جواب داد
الو
پک:الو سلام آقای کیم من معذرت میخوام که نتونستم بیام مشکل مهمی پیش اومد به همین دلیل من شمارو به خونم دعوت میکنم بگبا خانواده بیاید یه سر خونه ما
پت:نه ممنون مزاحم نمیشیم
پک:نه بابا مراحمید و باید بیاید
پت:اوکی
پک:امشب ساعت 9بیاید
پت:چشم
خیلی ممنون
پت:خدافظ
پک:خدافظ
رفتم به همسرم و دخترام یعنی یونا و ات گفتم که برن حاضر شن
ویو ات
پدرم گفت حاضرشم بریم خونه ی آقای جئون
ساعت 6بود رفتم تو گوشی ساعت 7که به ی چشم به هم زدن ساعت 8شد
رغتم ی دوش مینی گرفتم
ی آرایش داف پسر کش کردم و لباس نسبتا باز که نه کوتاه و نه بلند بود پوشیدم
رفتم پایین
پت:اووو دختره خوشگلم اینطوری می دزدنت که
ات:(خنده)
سوار ماشین شدیم بادیگاردا میروندن
بادیگار:رسیدیم
پیاده شدیم و رفتیم که ی زن میانسالی درو باز کرد
زنه:خوش اومدین
ما:ممنون
رفتیم. تو که پدر مادرم داشتن سلام و احوال پرسی میکردن و رابطشون خوب بود
که چشمم یهو خورد به ی پسره
واو چقد جذاب بود
نههه هات بود
نهههههه کیوت بود
اصن چرا دارم بحث میکنم هرچی ک هس بمن چه
مک:چه دختر گلییی(منظورش اته)
ات:ممنون
(زیاد نوشتم حمایت کنین خستگیم در بره🗿👍)
(پدر کوکم مینویسم پک
مادر اتم مک
عالیه مخفف کردنام
راسی یادم رف بگم پت فامیلیش کیم هس 🗿)
پک:ببخشید آقای کیم من امروز برام مشکلی پیش اومده اگر اشکال نداره بزاریم برای بعد
پت:ی نفس عمیقی کشیدم که داد نزنم و به اعصابم مسلط باشم و بعد اینکه آروم شدم گفتم
باشه
بعد پاشدم رفتم خونه
ات:بابا بردی یا باختی؟
پت:نیومد
ات:یعنی چی ک نيومد
پت:گفتش که کاری پیش اومده
گوشی پت زنگ خورد
جواب داد
الو
پک:الو سلام آقای کیم من معذرت میخوام که نتونستم بیام مشکل مهمی پیش اومد به همین دلیل من شمارو به خونم دعوت میکنم بگبا خانواده بیاید یه سر خونه ما
پت:نه ممنون مزاحم نمیشیم
پک:نه بابا مراحمید و باید بیاید
پت:اوکی
پک:امشب ساعت 9بیاید
پت:چشم
خیلی ممنون
پت:خدافظ
پک:خدافظ
رفتم به همسرم و دخترام یعنی یونا و ات گفتم که برن حاضر شن
ویو ات
پدرم گفت حاضرشم بریم خونه ی آقای جئون
ساعت 6بود رفتم تو گوشی ساعت 7که به ی چشم به هم زدن ساعت 8شد
رغتم ی دوش مینی گرفتم
ی آرایش داف پسر کش کردم و لباس نسبتا باز که نه کوتاه و نه بلند بود پوشیدم
رفتم پایین
پت:اووو دختره خوشگلم اینطوری می دزدنت که
ات:(خنده)
سوار ماشین شدیم بادیگاردا میروندن
بادیگار:رسیدیم
پیاده شدیم و رفتیم که ی زن میانسالی درو باز کرد
زنه:خوش اومدین
ما:ممنون
رفتیم. تو که پدر مادرم داشتن سلام و احوال پرسی میکردن و رابطشون خوب بود
که چشمم یهو خورد به ی پسره
واو چقد جذاب بود
نههه هات بود
نهههههه کیوت بود
اصن چرا دارم بحث میکنم هرچی ک هس بمن چه
مک:چه دختر گلییی(منظورش اته)
ات:ممنون
(زیاد نوشتم حمایت کنین خستگیم در بره🗿👍)
۹.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.