پارت 13 I HEAT MY SELF
یونگی : بله خانم مدیر و با تعظیم کردن به اون خانم مهربون احترام گذاشت و تشکر کرد
مدیر رفت ...
بچه های هم سن و سال ا.ت نشسته بودن و منتظر خانم مربیشون بودن و فقط ا.ت هنوز راضی به نشستن روی صندلیش نبود تا اینکه وقتی داشت مینشست هنوز دست برادرش رو سفت گرفته بود که جایی نره
یونگی با مهربونی ا.ت رو دلداری میداد : نگران نباش ا.ت اینجا کلی دوستای خوب گیرت میاد و میتونی باهاشون بازی کنی
یکی از پسرهایی که کنار ا.تن نشسته بود به او لبخند خیلییی خوشگلی هدیه داد و دستش رو برد جلو
پسر : سلام من کیم جونگین هستم و شما؟!
ا.ت هنوز نمیتونست هضم کنه و استرس داشت و با تردید به او دست داد : من مین ا.ت هستم
جونگین : میای باهم دوست شیم ؟!
ا.ت با تردید به برادرش نگاه کرد و لبخند برادرش رو که دید با نشانه تایید سر تکون داد و به اون پسر خوش خنده لبخند زد
یونگی : خببب ا.ت هنوز هیچی نشده دوست جدید گیرت اومد... نگران نباش خواهری ، من کلاسم بهتون نزدیکه زنگ های تفریح میتونیم باه دیگه باشیم ... من برم دیگه؟!
ا.ت با اینکه هنوز راضی نبود ولی دستش رو شل کرد که یونگی دستشو برداره و بره
و این دوستی جدید ا.ت بود با کیم جونگین... هیچ کس نمیدونست قراره چجوری دست روزگار ، سرنوشت اونا رو یک گره کور بزنه
خبببب بچه هااااا باورتون میشه؟؟! جونگین دوست بچگیای ا.ت بودهههه و پراتون نریخت از اینکه یونگی داداشش بوده؟! یعنی چه اتفاقی افتاده که الان که بزرگ شدن یونگی تو جمعشون نیس؟!
کامنت بدید و از حس هاتون برام حرف بزنید Lمیخوام ببینم چی تو مغزتون میگذره😂
کامنت های شما واقعا برام انرژی هستن ... اونا رو از من دریغ نکنید :)
مدیر رفت ...
بچه های هم سن و سال ا.ت نشسته بودن و منتظر خانم مربیشون بودن و فقط ا.ت هنوز راضی به نشستن روی صندلیش نبود تا اینکه وقتی داشت مینشست هنوز دست برادرش رو سفت گرفته بود که جایی نره
یونگی با مهربونی ا.ت رو دلداری میداد : نگران نباش ا.ت اینجا کلی دوستای خوب گیرت میاد و میتونی باهاشون بازی کنی
یکی از پسرهایی که کنار ا.تن نشسته بود به او لبخند خیلییی خوشگلی هدیه داد و دستش رو برد جلو
پسر : سلام من کیم جونگین هستم و شما؟!
ا.ت هنوز نمیتونست هضم کنه و استرس داشت و با تردید به او دست داد : من مین ا.ت هستم
جونگین : میای باهم دوست شیم ؟!
ا.ت با تردید به برادرش نگاه کرد و لبخند برادرش رو که دید با نشانه تایید سر تکون داد و به اون پسر خوش خنده لبخند زد
یونگی : خببب ا.ت هنوز هیچی نشده دوست جدید گیرت اومد... نگران نباش خواهری ، من کلاسم بهتون نزدیکه زنگ های تفریح میتونیم باه دیگه باشیم ... من برم دیگه؟!
ا.ت با اینکه هنوز راضی نبود ولی دستش رو شل کرد که یونگی دستشو برداره و بره
و این دوستی جدید ا.ت بود با کیم جونگین... هیچ کس نمیدونست قراره چجوری دست روزگار ، سرنوشت اونا رو یک گره کور بزنه
خبببب بچه هااااا باورتون میشه؟؟! جونگین دوست بچگیای ا.ت بودهههه و پراتون نریخت از اینکه یونگی داداشش بوده؟! یعنی چه اتفاقی افتاده که الان که بزرگ شدن یونگی تو جمعشون نیس؟!
کامنت بدید و از حس هاتون برام حرف بزنید Lمیخوام ببینم چی تو مغزتون میگذره😂
کامنت های شما واقعا برام انرژی هستن ... اونا رو از من دریغ نکنید :)
۶.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.